برای همه، در همهجا و کاملاً قابل پیش بینی
گزارش تحلیلی از دلایل انتخاب «همهچیز، همهجا، یکباره» بهعنوان بهترین فیلم اسکار
میلاد هنرکار-روزنامهنگار
«همهچیز، همهجا، یکباره» برنده بزرگ نود و پنجمین مراسم اسکار بود. در شبی که از مدتها قبل پیشبینی میشد شب بزرگی برای این فیلم باشد، «همهچیز، همهجا، یکباره» اسکارهای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اصلی (غیراقتباسی)، بهترین نقش اصلی زن، بهترین نقش مکمل زن، بهترین نقش مکمل مرد و بهترین تدوین را درو کرد. پیش از اسکار و در فصل جوایز، «همهچیز، همهجا، یکباره» تقریبا از هیچ جشنواره و مراسمی دست خالی بیرون نیامده بود؛ از گلدنگلوب گرفته تا جوایز انجمن بازیگران سینما و آکادمی فیلم بریتانیا و تا هر جایزه ریز و درشت دیگری که میشناسید و نمیشناسید، «همهچیز، همهجا، یکباره» ساخته 2 دَنیل،(دنیل کوان ودنیل شاینرت)، نامزد ویا برنده جایزه شد. فیلم فقط محبوب جشنوارهها نبود؛ در گیشه هم بیش از 103میلیون دلار فروخت که در قیاس با بودجه 25میلیون دلاری آن بیش از 4برابر سودآوری داشت. فیلم در سرتاسر دنیا هم تماشاگرانی پیدا کرد که با داستان، ساختار و مضمون آن ارتباط برقرار کردند و آن را دوست داشتند. با همه اینها، مارس 2022 که «همهچیز، همهجا، یکباره» اکران شد، احتمالا کمتر کسی حدس میزد که بزرگترین فاتح اسکار فیلمی است که جدی بهنظر نمیرسد، تقریبا برای همهکس قابل فهم است و هیچ حرف غامضی نمیزند، کلی به فیلمهای دیگر ارجاع دارد و در نهایت با اینکه میشود جسارت و خلاقیت سازندگانش را تحسین کرد، اما اصلا و ابدا فیلم بزرگی نیست. چرا چنین فیلمی برنده اسکار شد؟
سلیقه اسکار
بارزترین ویژگی «همهچیز، همهجا، یکباره» داستان سرراست و بدون پیچیدگی آن است و اسکار دقیقا عاشق چنین فیلمهایی است. «کودا» (2021)، «سرزمین کوچنشینان» (2020)، «انگل» (2019)، «کتاب سبز» (2018)، «شکل آب» (2017)، «مهتاب» (2016)، «اسپاتلایت» (2015)، «مرد پرندهای» (2014)، «12سال بردگی» (2013)، «آرگو» (2012)، «آرتیست» (2011) و «سخنرانی پادشاه» (2010)؛ اینها برندگان اسکار بهترین فیلم در دهههای 2010 و 2020 هستند؛ فیلمهایی با داستانهایی سرراست، قطبهای مشخص خیر و شر، قهرمانان کموبیش اخلاقگرا و مضامین متداول و متعارف که حداقل در جامعه آمریکا پذیرفته هستند. پس، انتخاب «همهچیز، همهجا، یکباره» خیلی ناغافل و یکباره نبوده است. سیر انتخاب بهترین فیلم نشان میدهد که طبیعیترین انتخاب برای اسکار امسال همین فیلم بود. مسیری که اسکار در آن حرکت میکند و حالا به «همهچیز، همهجا، یکباره» رسیده، مختص دهههای 2010 یا 2020 نیست. اسکار تقریبا همیشه همین بوده و معمولا به فیلمهایی نظر خوش داشته که خارج از جریان اصلی، مخالفخوان و وصله ناجور نبودهاند. مضامین طردشدگی، انزوا و تلاش برای پذیرفته شدن را که در بهترین فیلمهای اسکار سالیان اخیر بهشدت پررنگ است، درنظر بگیرید. «کودا»، «سرزمین کوچنشینان»، «کتاب سبز»، «شکل آب»، «مهتاب» و حتی تا حدودی «انگل» و «سخنرانی پادشاه» دقیقا با این مضامین سر و کار داشتهاند. در هر یک از این فیلمها، شخصیتهایی هستند که به نوعی احساس طردشدگی و جاماندگی میکنند و با این حال به هر ترتیبی که شده حاضر به کنارهگیری نیستند و در محیطی که زندگی میکنند، برای بهدست آوردن جایگاهی که حق خود میدانند، میجنگند. واقعیت این است که سرمایهداری به نیروهای خسته، بیانگیزه و دلمرده نیاز ندارد و با تشویق مردم به ایستادگی و گرفتن حقشان بیشتر و بهتر میتواند منتفع شود و طبیعی است در جامعه آمریکا و در مراسم اسکار، فیلمهایی که چنین مضمونی را تشویق میکنند، بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. بنابراین انتخاب «همهچیز، همهجا، یکباره» بهعنوان بهترین فیلم انتخابی برای همه، در همهجا و کاملا قابل پیش بینی بوده است.
سلیقه تماشاگر
نسل z که متولد بین سالهای 1995(1376) تا 2010(1389) است. تا چشم باز کرده به اینترنت و فناورهای دیجیتال دسترسی داشته و البته هر کسی که در زندگیاش با شبکههای اجتماعی و فشارها و نکوهشها و ترولهای آن سر و کار دارد و در یک کلام تمام کسانی که زندگیشان شبیه به «جامعه نمایش» شده، میتوانند مخاطب بالقوه «همهچیز، همهجا، یکباره» باشند.
«نمایش» وجوه مختلف زندگی را در بر میگیرد؛ از سیاست و اقتصاد گرفته تا رسانه و مناسک و سبک زندگی روزمره. در اینجا قصد نداریم وارد بحثی جامعهشناختی شویم، فقط به این نکته اشاره میکنیم که وقتی زندگی اغلب ما تا این حد با نمایش آمیخته شده، بیشتر از ضعفها، شکستها و ناکامیهایمان احساس ضعف میکنیم و بیشتر نیاز به درک شدن از سوی اطرافیان داریم.
در چنین دنیایی، ما برای تصمیمات اشتباهی که گرفتهایم و خطاهایی که مرتکب شدهایم، خودمان را بیشتر محاکمه میکنیم. شاید بشود گفت مدام یک زندگی موازی درذهن ما جریان دارد که اگر چنان میکردیم، چنین میشد و اگر چنان نمیکردیم، چنین نمیشد. این محاکمهگری بیوقفه ـ که به لطف شبکههای اجتماعی، شکل عینیتر و ملموستری هم پیدا کرده و در شکل مستقیمش، با اظهارنظرهای دیگران و در شکل غیرمستقیمش، با مقایسه زندگی خودمان با سایرین به صدور حکمهای سختی در حق خودمان میانجامد ـ خیلی از ما را به افرادی کینهجو و منتقم بدل کرده که جبران ناکامیهای شخصیاش را در قبال تنبیه پدر و مادر، سایر اعضای خانواده، دوستان و حتی افرادی که نمیشناسیم، میبیند.
«همهچیز، همهجا، یکباره» دقیقا از چنین محاکمهگری و شماتت درونی، فشار بیامان برای بهتر بودن و زندگی موازیای که در ذهنمان جریان دارد استفاده کرده تا داستانش را بیان کند. این داستان و موضوعش با سلیقه تماشاگری که چنین فشاری را روی خود حس میکند بهشدت سازگار است. برای همین هم هست که این فیلم اینچنین به محبوبیت میرسد. در روزگاری که آدمها بیشتر خودشان را در قامت قربانی میبینند و بیشتر به همدلی نیاز دارند، چنین فیلمی بیشتر به دل آدمهایی مینشیند که حال و حوصله حرفهای عمیق را ندارند.