• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 13 دی 1401
کد مطلب : 181744
+
-

مسیر حاج‌قاسم‌شدن

راز محبوبیت حاج قاسم چیست و چگونه می‌توان مثل او زیست؟

گزارش
مسیر حاج‌قاسم‌شدن

با خود فکر می‌کردم اینکه مالک اشتر از نزدیک خیمه معاویه برگشت، مظلومیت امیرالمومنین(ع) را نشان می‌دهد. اما مالک چه حالی داشته. او که با دشواری و سختی خود را تا آنجا رسانده و وقت نتیجه‌گرفتن است، او چطور بر‌می‌گردد. باید ابعاد این درد را مثل مالک بدانی و ببینی. جنگیده باشی، زحمت کشیده باشی، تا نزدیک نتیجه رسیده باشی تا متوجه شوی صبر مالک چگونه است و چه معنایی دارد.
شبیه این نکته را در یک خاطره مهم از حاج‌قاسم سلیمانی و رهبری شنیده‌ام. باید بدانی درگیری حاج‌قاسم با مهم‌ترین اشرار منطقه شرق و جنوب شرق کشور چه اندازه دشوار بوده و دستگیر‌کردن او چقدر می‌تواند برای کسی که در حال مبارزه است، ارزشمند و خوشحال‌کننده باشد. اما رهبری به او می‌گوید‌ آزادش کن و او آزاد می‌کند. اینکه چرا رهبری می‌گوید آزادش کند، به ما کمک می‌کند فهم عمیقی از سبک جنگیدن این فرمانده معنوی تاریخ شیعه به‌دست آوریم. اما اینکه حاج‌قاسم به‌راحتی با این فرمان همراه می‌شود، نکته مهم دیگری را نشان می‌دهد.
«حاج‌قاسم در سیستان و بلوچستان درگیر مقابله با اشرار مسلح بود. یکی از افراد اشرار شخصی بود به اسم عیدمحمد بامری، معروف به عیودک. حاج‌قاسم گفت با ترفندی عیدوک را دستگیر کردیم. رفتم خدمت آقا تا این خبر مهم را به ایشان بدهم. آقا خوشحال شدند بعد فرمودند چطور او را گرفتید؟ گفتم با او قرار گذاشتیم و سر قرار دستگیرش کردیم. آقا فرمودند یعنی به او امان دادید بعد دستگیرش کردید؟ همین الان بروید او را آزاد کنید. عرض کردم آقا آزادش کنیم؟ فرمودند بله.... اسلام به ما اجازه چنین کاری نمی‌دهد. از همان جا مستقیم رفتم زندان به عیدوک گفتم مقام معظم رهبری حکم به آزادی‌ات دادند. برو آزادی. باور نمی‌کرد. گفت من از زندان بیرون نمی‌روم. وقتی فهمید خبر درست است، از مریدان آقا شد و همکاری مؤثری با ما کرد.» (حاج‌قاسمی که من می‌شناسم، علی شیرازی، ص61)
جنگیدن ما یک جنگیدن معنوی است. در چارچوب احکام الهی و اخلاق و ارزش‌های اسلامی است. این درست است، مهم هم هست. این درسی است که سیدعلی خامنه‌ای به ما می‌دهد. خیلی‌ها به این نکته‌ها کمتر توجه می‌کنند. بله، او مصلحت کل جامعه و نظام اسلامی را ملاحظه می‌کند و اصل قرار می‌دهد اما این چارچوب‌ها را رعایت می‌کند. کمتر کسی متوجه این جزئیات سبک مبارزه و نبرد او است. همین فتوای او به حرمت استفاده از سلاح هسته‌ای را هم در همین چارچوب ببینید. دستور او به فرماندهان سپاه قدس مبنی بر اینکه تا می‌توانند کمتر از جنگجویان داعشی تلفات بگیرند ریشه در همین نکته دارد. او معلم سرداران جنگ است؛ یک معلم الهی و معنوی.
رضا سلمانی، جانباز مدافع حرم در آیین گرامیداشت سومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی در دانشگاه الزهرا(س) می‌گوید رهبری به حسین همدانی توصیه کرده بود: «حاج‌حسین آقا! خیلی مراقب باشید تا در سوریه کمتر شهید بدهیم و از آن ور هم کمتر تلفات بگیریم. حاج حسین گفت؛ من مات و مبهوت ماندم، گفتم اینکه کمتر شهید بدهیم را متوجه شدم ولی کمتر تلفات بگیریم را نتوانستم خوب درک کنم. حضرت آقا یک لبخندی زد و فرمودند؛ آنها انسان هستند، راه‌شان را کج و اشتباه رفتند، تا می‌توانیم باید راه‌شان را درست کنیم. نباید جانشان را بگیریم.» (خبرگزاری دانشجو، دوشنبه 12دی 1401) این همان نکته‌ای است که در دستورات رهبری به نیروهای انتظامی برای درگیری با اغتشاشگران پاییز‌1401 هم وجود دارد. او به همه دستور داده بود اینها خیلی‌هایشان جاهل و غافلند و در درگیری با آنها ولو مظلوم واقع می‌شوید، مراعاتشان کنید.
این درس رهبری دینی انقلابی ما‌ست که هویت مبارزات ما را یک هویت عرفانی و معنوی می‌دهد. اما نکته دیگر حالی است که حاج‌قاسم دارد. حالی است که فرماندهان کف میدان مثل سردار همدانی یا آن نیروهای رزمنده کف صحنه دارند. آنها چطور این دستور را رعایت می‌کنند. رعایت این دستورات سر صحنه عمل، دشواری دیگری دارد. رعایت این دستورات برای کسی که مظلومیت فرمانده خود را می‌بیند و می‌فهمد. برای نتیجه‌گرفتن مدت‌ها تلاش کرده است و رنج کشیده است، نشان‌دهنده یک حقیقت مهم دیگری در جان او‌ست. آن هویت یکی اخلاص است. اخلاص در کار. او کار را با همه سختی‌هایش برای خدا انجام می‌دهد. این نیت باید آنقدر در سر صحنه اقدام حضور جدی داشته باشد که اساسا شخص تعلل نکند. در همین‌خاطره عیدوک جالب است که حاج‌قاسم به سرعت برمی‌گردد و بعد به عیدوک می‌گوید این تصمیم را رهبری گرفت به این دلیل تا عیدوک شیفته رهبر باشد. این اخلاص و معنویت است که در سر صحنه عمل بروز می‌کند. شجاعت هست، تیزهوشی هست، قدرت غلبه هست، اما مهم‌تر از همه اینها و حاکم بر همه اینها اخلاص است. اخلاص همان عنصری است که انسان مقاوم و انقلابی را به سرعت پیش می‌برد و برکات الهی را بر سر او می‌ریزد. به تعبیر رهبری «هر کاری را شما از روی اخلاص بکنید، خدا به آن برکت خواهد داد.» (1372/08/12). اخلاص باعث می‌شود اصل حرکت و سلوک انجام شود و شخص پیش برود. اگر خودخواهی و انانیت افراد نفی شود، شخص بالا می‌رود. حقیقت انقلاب نیز همین تحول و سلوک است. شخص انقلابی در واقع یک شخص سالک و پیشرو در سلوک و معنوی است. اتفاقا قدرت دستگیری شخص سالک و انقلابی نیز بالا می‌رود چراکه اخلاص باعث می‌شود حکمت بر زبان انسان مخلص جریان پیدا کند. به تعبیر روایت مشهور نبوی مَنْ اَخْلَصَ اَلْعِبَادَه لِلَّهِ اَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ ینَابِیعُ اَلْحِکمَه مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ (بحار الانوار مجلسی، محمدباقر، ج۵۳، ‌ص ۳۲۶، باب ۵4)
جالب است اگر به‌خاطرات حاج‌قاسم سلیمانی از جنگ سی‌وسه روزه دقت کنید،کمترین اشاره‌ای به ویژگی‌های خود و کلماتی که به نوعی تعریف او از خودش باشد، در بیاناتش نمی‌بینید. با اینکه کاملا در میانه میدان حضور دارد. اینکه شخص بتواند خاطرات خود را از کانون مبارزه و جایی که خودش در میانه آتش بوده است بگوید و از خود کمترین نام را نبرد، نشان‌دهنده اخلاص این شخصیت حقیقتا انقلابی و سالک است. همین نکته باعث می‌شود کلمات او و اساسا شخصیت او بروز و ظهور حکمت باشد و توان دستگیری از دیگران را پیدا کند. این هویت یک منتظر حقیقی است. منتظر کسی است که به‌ظهور و بروز حق در زمین کمک می‌کند. اگر کسی بتواند جامعه و به تبع آن بشریت را به سمت سلوک و ظهور و بروز حق پیش ببرد، در واقع درحال انتظار واقعی است.
اما این همه ماجرا نبود. اخلاص یک حقیقت مکمل دیگری هم در کنار خود داشت و آن پایداری در عهد و پیمان بود. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا‌الله عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»(23-احزاب) از میان مؤمنان مردانی‌اند که به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند. برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در همین انتظارند و هرگز عقیده خود را تبدیل نکردند.
او می‌گوید: «اوایل سال56 برای نخستین‌بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم... پس از زیارت به‌دنبال باشگاه ورزشی می‌گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم خوب میل می‌گرفتم و هم کباده می‌زدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا می‌رفتم... از نگاه سیدجواد معلوم بود توجهش را جلب کرده‌ام.... سیدجواد، جوان مشهدی، از من سؤال کرد بچه کجایی؟ گفتم بچه کرمان.... آیت‌الله خمینی را می‌شناسی؟ گفتم نه. گفت تو مقلد کی هستی؟ گفتم مقلد چیه؟ و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سؤال خود صرف‌نظر کرد. دوباره سؤال کرد تا حالا اصلا نام خمینی رو شنیده‌ای؟ گفتم نه.... بعد نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را در برابر چشمانم قرار داد. عکس یک مرد روحانی میانسال که عینک بر چشم مشغول مطالعه بود... از من سؤال کرد میخوای این عکس رو به تو بدم؟ به سرعت جواب دادم بله. می‌خوام...... وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم. درحالی‌که عکس سیاه و سفیدی که حالا به‌شدت به او علاقه‌مند شده بودم را زیرپیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.... عکس خمینی آینه روزانه من بود. روزی چندبار به عکس او می‌نگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود..... اواخر سال‌56 به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم.... گفت بیا تو. اتفاقا گواهینامه‌ات رو خمینی امضا کرده. آماده است... من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم..... 3روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم. اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک‌خوردن و شکنجه فرو ریخته بود.... این حادثه به‌نحوی در من اثر کرد که انگار مثل خالکوبی‌ای بود که در دوران بچگی با برگ پونه خال کوچکی پشت دست‌های خود می‌کوبیدم. با هر ضربه و لگدی کلمه خمینی در عمق وجود من حک شده بود.» (از چیزی نمی‌ترسیدم. قاسم سلیمانی، ص61-67)
این ارتباط با امام آغاز یک حرکت چهل و چند ساله شد. چهل و چند سال هر ضربه‌ای و هر درد و مصیبتی باعث می‌شد او بر پیمان خود راسخ‌تر باشد. او مثل بسیاری از هم‌سن‌و‌سال‌های خود گم‌شده‌اش را در امام پیدا کرده بود. کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» را ببینید. میل به معنویت و دین در وجود او بود. این پسر روستایی از همه‌جا بی‌خبر تحت فرهنگ شیعی عمیق تاریخی این کشور بزرگ شده بود. اهل مبارزه و درگیری با ظلم بود. اهل معنویت بود. اما همه اینها را در شخصیت امام و مسیر او می‌یافت و اینطور عاشق او شده بود. آنچه مهم بود این بود که بر سر این پیمان ماند. همه درد‌ها و بلا‌ها این عهد را در وجودش راسخ‌تر می‌کرد. او انقلاب را، تحول را، سلوک را در جان خود راسخ کرده بود. برای همین در وصیتنامه‌اش خدا را شکر می‌کند که در دوران خمینی کبیر به دنیا آمده است و خامنه‌ای حکیم مظلوم را درک کرده است. مسیر انقلاب و مدد به نظام الهی و ولایی همه وجودش شده بود. و دردها و رنج‌ها و زحمت‌ها او را راسخ‌تر می‌کرد. این همان نکته‌ای است که باعث می‌شود شخص در مسیر باقی بماند. به قول حضرت امام که در سخنان بسیاری در ابتدای انقلاب به مردم ایران می‌گفت انقلاب کردن کار بزرگی است، اما باقی‌ماندن و استقامت در این مسیر مشکل‌تر است. دشوار‌تر است. امام می‌گفت پیامبر اکرم به‌دلیل همین نکته رنج‌ها کشید و پیر شد. استقامت امت. مظهر استقامت و مقاومت امت آن قله‌ها و جلودارانی هستند که به تعبیر حاج‌قاسم سلیمانی اگر واقعا قله باشند دامنه را زیبا می‌کنند. و به دیگران می‌گویند «بیا» و نه «برو».
منتظر واقعی همین است. اهل اخلاص است؛ یعنی اهل حرکت و سلوک معنوی است. کار را برای او می‌کند. و به همین دلیل رشد می‌کند و بالا می‌رود و البته دستگیری می‌نماید. دیگر اینکه اهل صدق است. اهل باقی‌ماندن بر عهد است. هر اتفاقی بیفتد، او عقیده و قول و قرارش را فراموش نمی‌کند. نه در ذهن بلکه در عمق جانش. دردها و رنج‌ها و بلایا این حقیقت للهی و الیه راجعونی را در جانش راسخ‌تر می‌کند.
شناخت مکتب حاج‌قاسم شناخت حقیقت انتظار است در صحنه اقدام. شناخت حقیقت انقلاب است و مقاومت و استقامت وقتی در قامت یک شخصیت تبلور پیدا می‌کند. او حجت است برای امروز ما.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید