• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
یکشنبه 13 آذر 1401
کد مطلب : 179038
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/58Qg8
+
-

زندگی و زمانه مایکل کی

جی.‌ام. کوتسیا

من شدم وسیله‌ خیریه. هر جا میرم می‌خوان عمل خیر روم پیاده کنن. بعد از این همه سال هنوز شکل یتیم‌هام. همه با من مث بچه‌های یاکالزدریف رفتار می‌کنن که بهشون غذا می‌دادن چون هنوز خیلی کوچیک‌تر از اون بودن که گناهی کرده باشن. از بچه‌ها فقط یک تشکر نوک‌زبونی توقع داشتن. از من بیشتر توقع دارن، چون بیشتر توی دنیا زندگی کردم. می‌خوان سفره‌ دلمو پهن کنم و قصه‌ یه عمر زندگی توی قفس‌ها رو براشون تعریف کنم. می‌خوان همه‌چی قفس‌هایی رو که توشون زندگی کردم بگم، انگار من مرغ عشقم، موش سفیدم، یا میمونم. اگه توی هائیس نورنیوس به‌جای سیب‌زمینی پوست کندن یا جمع و تفریق، یاد گرفته بودم قصه تعریف کنم، اگه هر روز مجبورم می‌کردن قصه‌ زندگیمو تعریف کنم و با یه ترکه بالا سرم وای‌میستادن تا تپق نزنم، حتما یاد می‌گرفتم چیکار کنم که خوششون بیاد. واسه‌شون قصه‌ یه عمر زندگی توی زندونایی رو تعریف می‌کردم که هر روز، هر سال، پیشونیمو می‌چسبوندم به سیم‌های حصار و به دور دورها زل می‌زدم و خواب چیزایی رو می‌دیدم که هیچ‌وقت نمی‌تونستم داشته باشم، زندونایی که نگهبانا بهم فحش می‌دادن و با تیپا می‌فرستادنم زمین‌شوری. وقتی قصه‌ام تموم می‌شد، ملت سرشونو تکون می‌دادن و دلشون به حالم می‌سوخت و حرص می‌خوردن. اما حقیقتش اینه که من باغبون بودم، اول واسه شهرداری، بعدش واسه خودم؛ باغبونام بیشتر وقتشون دماغشون توی زمینه.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید