اول شخص مفرد
خالیبندِ دماغ گنده
فرزام شیرزادی|نویسنده و روزنامهنگار:
ایستادهایم تو پیادهراه پت و پهن و منتظریم. 2نفر معطل صافکار هستند. یک نفر هم آمده چراغ جلو سمندش را عوض کند. ماشین من هم روی چال است. اوستا رفته تو چال و سینی جلو را باز کرده. قرار است روغنریزیاش را رفع کند. ما تو پیادهراهی ایستادهایم که سر تا تهش مکانیکی، برق و باتری ماشین و صافکاری و لوازم یدکیفروشی است. روبهروی ما یک کارواش دو دهنه سر نبش کوچه آن طرف خیابان است. خیابان خلوت است و ماشینها تند میروند. ظهر جمعه است. همینطور که به سردر کارواش نگاه میکنم، یک پراید را میبینم که از پایین خیابان بالا میآید. پژو206 خاکستریای میپیچد جلو پراید. به چشم بر هم زدنی راننده پراید فرمان از دستش در میرود. با لاستیک جلو قایم میکوبد به جدول سیمانی وسط خیابان. صدای گرومپ بلندی میشنویم. پا شل میکنیم برای کمک به راننده. پراید رفته بالای جدول و بین زمین و هوا معلق است. راننده هراسان در را باز میکند. زیرشلواری پوشیده. رنگ به رخسار ندارد. زیرشلواریاش راهراه آبی نفتی نیست، از این معمولیهای کرم رنگ است. زبان در دهانش خشک شده. با حیرت دور و برش را نگاه میکند. هر دو لاستیک جلو ترکیده و سپر و زیربندی ماشین له له است. مردی گرد و تنومند که ماشینش را آورده صافکاری و دماغ گِرهدار و گندهای دارد با لهجهای خاص اصرار دارد پراید را از روی جدول وسط خیابان پایین بیاوریم و گازش را بگیریم و برویم دنبال راننده پژو206 خاکستری. اصرار دارد پیدایش کنیم، پس یقهاش را بگیریم و وادارش کنیم خسارت بدهد. یک نفر دیگر میگوید پژو206 پیچیده تو سه کوچه بالاتر از کارواش و کوچههای بالای کارواش همه بنبست هستند و اگر بجنبند میشود راننده 206 را گیر انداخت. گِردِ تنومندی که ماشینش را آورده صافکاری به راننده پراید میگوید: «مرد نیستی اگه دیدیش نزنی زیر گوشش. با کله بزن تو دماغش. اگه چپ کرده بودی چی؟ همین حالام 3، 4میلیون خرج ماشینته. نترسیها... میگیریمش با کله بزن تو صورتش. بزن ریغش دربیاد. محکم بزن. همچین بزن که دفعه بعد نپیچه جلو این و اون.»
راننده پراید با دو نفر دیگر که انگار میشناسندش سوار موتور میشوند. گاز میدهند سمت سه کوچه بالاتر از کارواش. تنومند دماغ گنده که راننده را به کتککاری تشویق میکند موبایلش را میآورد سمت من و یک نفر دیگر. فیلمی بیکیفیت نشانمان میدهد. فیلم، کوتاه و بریده بریده است. در فیلم، طنابدار را میاندازند دور گردن دو نفر. تنومند میگوید: «میبینی؟ پسرعموهام هستن. جیگر داشتن مثل شیر. تو دعوا 4نفر رو تو شهرستان کشتن. دوتایی رو با هم دار زدن. وقتی میگم باید زد باید زد. این راننده پرایده باید پژویی رو بچلونه. باید به قصد کشت بزنه. من جاش باشم با تیزی میزنمش. بذار بیارنش اینجا، خودم دخلشو میآرم... » و همینطور که دارد برایمان راست و دروغ سر هم میکند، راننده پراید و دو نفر دیگر میآیند. پشتبندش پژو206 و رانندهاش هم میرسند. راننده پژو پیاده میشود. طوری به پراید معلق نگاه میکند که انگار در حال برآورد خسارت است. از آن قلتشنهاست. گردنکلفت، بد اخم و هیکلی. چند چروک عمیق روی پیشانی آفتابسوختهاش جا خوش کرده. ابروهایش پاچهبزی است. روی ساعد و بازو و پشت دست چپش جابهجا ردِ گوشت اضافه است. تنومندِ دماغ درشت زل زده به سبیلهای راننده پژو که عین دسته کتری است. میگویم: «مگه نمیخواستی بزنیش. اومد دیگه. بزن... » جوابم را نمیدهد. انگار اصلا آنجا نیست و نمیشنود چه میگویم.