صابر محمدی
برنامه «صدای شاعر» که از رادیو دوم تهران پخش میشد، هر هفته میزبان شاعران نوگرای دهه40 بود و هر بار ارتعاشی در جامعه ادبیات آن روزها ایجاد میکرد. آن روز که ایرج گرگین بهعنوان گفتوگوکننده، از فروغ فرخزاد دعوت کرد که میهمان بعدیاش در این برنامه باشد، حتما میدانست این گفتوگو نیز سر و صدا به پا خواهد کرد و چهبسا برای او دردسر هم بسازد. به هر حال او فروغ و روحیه مخالفخوان و ستیزهجویش را میشناخت. گرگین چند روز در هفته برای دوبله فیلمهای مستند ابراهیم گلستان به استودیوی او میرفت و خب فروغ هم در همان دفتر کار میکرد. جدای از این برخوردهای نزدیک، او میدانست که شاعر کتابهایی جنجالی چون «اسیر» و «دیوار» که حالا چند سالی است رویهاش را در شعر عوض کرده و پیشروتر شده و عصیانش را از عرصه مضمونهای جنجالی به زمین فرمی عاصی و رها کشانده، با توجه به حساسیتبرانگیز بودن همه فعالیتهای متن و فرامتنش، ممکن است در برنامهاش حرفهایی بزند که مثل بمب در شهر صدا کند. اما او ژورنالیستی حرفهای بود و از قبل، نقشه کنترل شاعر عاصی را کشیده بود. گفتوگو که پخش شد، فروغ، همانی بود که انتظار میرفت، اما ایرج گرگین حتی فراتر از انتظار بود. فروغ از «پرسوناژ مسخره مجنون» و اینکه او بیماری خودآزار بوده و به درد لیلیهای امروز نمیخورد حرف میزد و در واقع به یکی از مهمترین کهنالگوهای عشق در سنّت ما حمله میبُرد. وسط تنور داغ دعوای کهنه و نو میپرید و هر دو طرف را با هم میزد و میگفت که «شعر کهنه و نو ندارد». بخش عمدهای از هنر آن روز را دکوراتیو و اغلب شعرها را سطحی و بچگانه معرفی میکرد و میگفت کار شعر، رهبری و هدایت معنا نیست. و چندین و چند ابراز نظر تند و تیز از این دست. فروغ حتی برای حمله به بنیان مصاحبه، هیچ صبر و قراری نداشت و در پاسخ به همان سؤال نخست هم هجومی برخورد کرده بود. گرگین از فروغ خواسته بود که از زندگیاش بگوید و فروغ گفته بود این حرفها بیهوده است. هر ژورنالیستی میداند که چنین بزنگاهی، چه ورطه خطرناکی میتواند باشد. میتواند در همان آغاز، کاخ بلندی را که از گفتوگو با شاعری مهم در ذهن ساخته است فرو بریزد و کار خراب شود. اما گرگین، آماده بود. میدانست که نباید از همان آغاز، گارد دفاع بگیرد یا در اشتباهی خطرناکتر بخواهد حمله را با حملهای سختتر پاسخ دهد. او مجهز بود به سلاحی که در اختیار داشت؛ یک لبخند. یک لبخند، که ازقضا اشتباه او نبود؛ استراتژیکترین رفتار او در این مصاحبه بود. به همین دلیل هم بود که کار به آنجا رسید تا فروغ، پس از شنیدن پرسش دوم، از مصاحبهکننده تشکر کند که در صورت سؤال نگفته است «شعر نو» و بلکه بهدرستی گفته است «شعر امروز». اما همچنان این پیروزی برای گرگین، قطعی و نهایی بهنظر نمیرسید. دقایقی دیگر وقتی دوباره گرگین به «شعر امروز» اشاره کرد، فروغ حرفش را قطع کرده و گفته بود که «نه! نه! به این علت میگوییم شعر امروز که داریم در امروز زندگی میکنیم و الا اصل شعربودن است». این حمله دوباره، هرچند خفیفتر از پیش، نشان میداد که گرگین برای کنترل چنین گفتوگویی راه سختی در پیش داشته است. مصاحبهشونده آن روز در حالتی کاملا هیستریک قرار داشت. این را هم از لحن و لرزش صدایش میشد فهمید و هم از حرفهای جنجالی که میزد. او حتی در پاسخ به سؤالی درباره «زنانهبودنِ شعرش» هم دست از حمله نکشیده و به گرگین گفته بود خب این طبیعی است چون او یک زن است! اما گرگین همچنان آرامشش را حفظ کرده و در همه این حملات، فروغ را با لحن و عرضه لبخندی آرام، رام کرده بود.
جالب اینکه همان روز که فرخزاد در استودیو روبهروی گرگین نشسته بود، نصرتالله معینیان که پیشترها معاون اداره کل رادیو بود و حالا وزیر اطلاعات محسوب میشد، بهطور تصادفی در حال ردشدن از کریدور بود که پرسیده بود:«این خانم کی هستند که آمدهاند برای مصاحبه؟»، گرگین گفته بود که فروغ فرخزاد. بعد هم معینیان با تعجب تکرار کرده بود که: «همان فروغ فرخزاد؟!» و بعد تأکید کرده بود به گرگین که: «خب، پس مسئولش خود شما هستید!» مصاحبه چندینبار از رادیو پخش شد و بعد هم روی نوارکاست دستبهدست گشت. فرخزاد کار خودش را کرده بود، اما کمتر کسی به این اشاره میکرد که ایرج گرگین، چطور شاعر عاصی و عصبی را دقایقی روی صندلی رادیو آرام و قرار داده تا بتواند تنها گفتوگوی رادیویی او را برای ثبت در تاریخ، ضبط کند.
آرام کردن زن سرکش با چند لبخند
در همینه زمینه :