دیدار با محمدعلی علومی؛ داستاننویس، شاعر و اسطورهشناس
استفاده از اساطیر برای داستان نوشتن
فرزام شیرزادی- روزنامهنگار
محمدعلی علومی، داستاننویس و شاعر تاکنون آثاری چون هفت حکایت (مجموعه داستان)، شاهنشاه در کوچه دلگشا (رمان)، آذرستان(رمان)، اندوهگرد(مجموعه داستان)، وقایعنگاری بن لادن (رمان) و... را منتشر کرده است. این نویسنده اهل بم که به دور از جنجال و هیاهو و بهاصطلاح لانسه کردن خودش داستاننویسی شش دانگ بهحساب میآید، شناخت جامعی از اساطیر دارد و بارها براساس اساطیر ایرانی نیز داستانها و مقالات متعددی نوشته است. با او گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میآید.
بهنظر میرسد داستانها و رمانهای شما دارای طرح و ساختی یکسان است. مطالعات و پژوهشهای شما در عرصه اساطیر در این موضوع تأثیر داشته است؟ و همچنین میخواستم بپرسم که در نوشتن «اندوهگرد» چقدر عامدانه از اساطیر در نوشتن این کتاب بهره بردهاید؟
شاید علتش همانطور که میگویید در این باشد که آثار من کمی تحتتأثیر اساطیر قرار گرفتهاند و به این سبب است که آن بینش و ساختار در نوشتههایم تأثیر گذاشتهاند. در« اندوهگرد» ماجرا با اعدام مشروطهخواهان شروع میشود و پس از 9 ماه که زمان زایش است، در قریه اندوهگرد حیوانی عجیب و به ظاهر هولناک دیده میشود که میخواهد با زندگی مردم درآمیزد و... بعد باز میگردیم به آغاز ماجرا. در «بازگشت» از همان مجموعه داستان اندوهگرد: علی -قاچاقچی محلی- چهل روز پس از آنکه جسدش پیدا میشود، برمیگردد تا از قاتل خود انتقام بگیرد. در «علیخان»، پاسبانها یک کهنه یاغی پیر را، شاید به سبب سوءتفاهمی میکشند و بعد شرح گذشته او را داریم تا برسیم به همان صحنه آغاز.
و البته در رمان «شاهنشاه در کوچه دلگشا» هم با همین ساختار مواجهیم.
بله. در « شاهنشاه در کوچه دلگشا» شاه بهعنوان شخص اول مملکت و دیکتاتور اصلی، با شخصی حیرتانگیز، از زیرزمین کاخ به سفری میرود در شهر کرمان و روستاهای آن. سفری است هفتروزه، اما در ساحتی دیگر، برای کاخ نشینان، غیبت شاه فقط 7 ساعت بوده است و حال آنکه شاه از سفر جادویی خود، نشانههایی همراه دارد. زیرا در بحث زمان، ما زمان آفاقی داریم و زمان انفسی - کههانری برگسون به آن اشاره و تأکید دارد - و زمان سرمدی داریم که در آن ساحت، آینده و حال و گذشته، همه در (آن)، واقع میشوند. بیآنکه بخواهیم اظهار فضل داشته باشیم – چه جای اظهار فضل؟ وقتی که هر دانشجوی سال اول فلسفه این حرفها را میداند – در آیین رازآمیز و اسطورهای «زروان» ما با یک زمان بیکران ـ اکرنه ـ اهورا و اهریمن را میزاید و در بینش یونان باستان هم گروهی از فیلسوفان، معلول را سابق بر علت میدانستند.
بنابراین چنین ساختاری مشخصه اسطورهنگاری است؟
ببینید در تمام اسطورهها، کمابیش، شکل کامل دایره است و میتوان نشانهای از روح، زمان، توالی لحظات و فصلها، چرخه خلقت و مانند اینها باشد. ساختار داستانهای هزارویکشب، دایرهوار و تودرتو است و چنین است بخش اعظم داستانهای مثنوی کبیره.
بینش و ساختار اسطوره اصلاً میتواند در داستان امروز نمود داشته باشد؟
پل ریکور در «تاویل متن» گفته است، وقتی دریدا داشت تئوریهای ادبی خود را توضیح میداد، متوجه شدم که همه آنها شرح «تائو» است. به قول همان پل ریکور – که مسیحی مؤمنی است چون تی. اس. الیوت – میتوانیم با اساطیر، رابطه دیالکتیکی داشته باشیم. به گمانم این مهم به خلاقیت نویسنده و شاعر ارتباط دارد. اغلب آثار داستایفسکی، مبتنی بر جدال «عقل و عشق» است که از مفاهیم اصلی عرفانی و هموطن او، بولگاکف، در رمان عظیم «مرشد و مارگاریتا»، ابلیس و دستیارانش را به مسکوی زمان استالین میآورد و کازانتزاکیس سرراست سراغ چهرههای تابناک اندیشه و رفتار، یعنی حضرت عیسی مسیح و یا فرانسیس قدیس میرود و یا در «مسیح باز مصلوب»، زندگی آن پیامبر را در دوران خود بازسازی میکند و یا هانری بوشو در رمان «ادیپ در راه» نگاه تازه دارد. نمونهها متعددند اما ناگفته نگذاریم که بنا به قول مشهور، بشر از 3 دوره تفکر گذشته است: دوره اساطیر، دوره فلسفه و دوره علمگرایی... بیآنکه این ادوار، مرز مشخص داشته باشند. در آخرین دوره بشر سر بر آستان معبد علم میسایید و آنچه را محسوس بود، تمام واقعیت و همه حقیقت میدانست، اما مدتهاست که با آرا و آثار فیلسوفانی چونهانری برگسون و هایدگر و روانکاوانی چون یونگ، بشر، باز با رویکردی نو به عالم اسطوره، متوجه شده است. وقتی زمان روانی یا صور ازلی یا از خانه وجود به کلمات نگریستن، طرح شده، در فیزیک آرای اینشتین و ماکس پلانک، دید مکانیکی و فاقد روح از کل هستی را حذف کرده است. منتها این رویکرد که البته مبنایی بر پست مدرن میتواند باشد، رویکردی است جدید. در بعضی از کهن اسطورهها، نوع بدوی دیالکتیک حاکم است. تضاد ماده و معنا، تضاد ارواح نیک و بد و...
این مباحثی که گفتید در آثار محمدعلی علومی چه جایگاهی دارند؟
در بینش حیرتانگیز مولانا و در داستان مهابهاراآ، در آیین تائو، در آیین مهر و... این تضادها هستند بیآن که اصل باشند و من در حد خود -حدی بسیار ناچیزـ در نوشتههایم سعی کردهام همین نهاد و برابر نهاد و بر نهادها را بهکار ببرم، البته با توجه موکدانه بر فرهنگ مردم.
در کارهای شما، اغلب با رگههایی از طنز روبهرو میشویم که در «شاهنشاه در کوچه دلگشا» خیلی پر رنگ میشود و بهنظر من، این طنز تلفیقی است از طنز بهرام صادقی و احمد محمود. خودتان چطور میبینید؟
عزیز من آن بزرگواران کجا و من کجا؟ اما بهنظرم طنز، روی دیگر تراژدی است. حتی میتوان گفت که وقتی تراژدی به اوج برسد، به طنز منجر میشود. طنزی بسیار تلخ و گریهآور! مکتوب است که: بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی! و آن وقت فکر کن به همه شرارتهایی که «من» مرتکب میشود. آنگاه خنده حیرت و هول نه فقط عکسالعمل روانی، بلکه خنده تفکر ژرفنگر است. امیدوارم به چنین طنزی در آینده در آثارم برسم.