• چهار شنبه 19 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 29 شوال 1445
  • 2024 May 08
دو شنبه 17 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15122
+
-

بازی سرنوشت

روزمرگی
بازی سرنوشت

محمد زینالی‌اُناری/ پژوهشگر فرهنگ عامه
سرنوشت در روستاها، تابع تقدیر و اسیر حوادث باد و باران بود؛ یعنی اگر باران می‌بارید، ما نان می‌خوردیم و درختان‌مان گل می‌داد. امروز هم همین است؛ به‌احتمال زیاد در اغلب طبیعت‌های ما، نگرانی آب و باران باز هم مانده و ما با همین اتفاقات جوی غیرقابل پیش‌بینی، کشت‌وکار خود را سامان می‌دهیم. اما سرنوشت‌ها در شهر حاصل رویدادهای انسانی و حاصل رخدادهایی از نوع تصادف و حادثه است؛ مثل دیدن فردی به طور ناگهانی و در میان ازدحام جمعیت که ممکن است زود گمش کنیم و دیگر، رخداد محو شود. شهرهای شلوغ محل زندگی ما، اجازه‌ تحقق رخداد دیدن و دست‌به‌دست‌هم‌دادن نمی‌دهد. یکی از این رخدادها، عاشق‌شدن و در واقع ازدواج بود که به روایتی به دیدن دیگران در محیط‌های پیش‌بینی‌نشده بستگی داشت. احساس نیاز برای عشق‌ورزیدن به همراه آمدوشدی که فرصت ارتباط‌های اولیه برای ازدواج بدهد تا حدود 25سالگی اتفاق می‌افتاد؛ اما امروز همه برای جمع‌کردن امکانات آینده کار می‌کنند؛ عقلانیتی که بیشتر به ‌کار سخت و سرسام‌آور شبیه است؛ یعنی بردگی برای ماندن و معیشت. برخوردهای سر موقع هم وجود ندارند، چون آمدها زیاد و شدها غیرقابل ممکن هستند؛ شلوغی امان نمی‌دهد که آدم‌ها درنگ کنند و به هم بنگرند؛ ارتباطات به تنش و اضطراب شبیه‌اند؛ در‌نتیجه، سرنوشت، شبیه یک بازی شلوغ و پر از مهره‌های نامشخص است که امکانی برای حادثه‌ عشق ندارد. دوستی حاشیه‌نشین می‌گفت اینکه بسیاری از همسایه‌هایش کار رسمی پیدا کرده‌اند در اثر ارتباط تصادفی با کله‌گنده‌ها یا دکتر و مهندس‌ها بوده است. در‌واقع چون سرمایه اجتماعی یا شبکه‌‌های انسانی سامان‌یافته‌ وجود ندارد، جای آن را حادثه و اتفاق می‌گیرد. اتفاق‌های خوبی که در اثر ورود به یک شبکه رخ می‌دهد، او را در معرض یک گروه نیازمند به نیروی انسانی قرار می‌دهد؛ به همین‌خاطر، بسیاری از مردم معتقدند که می‌توان کار پیدا کرد «به شرطی که در سرنوشت‌ات باشد» و این یک دروغ یا غلط‌انگاری است از آن جهت ‌که ما هنوز به‌ صورت تصادفی با شبکه‌های انسانی‌ای برخورد می‌کنیم که احتمالا برایشان معنادار و مفید هستیم یا بی‌معنا و غیرضروری. تقدیر در شهر، رنگی محو از روابط انسانی‌است و نه چیز دیگر. روابط انسانی‌مان درون بمبارانی از رفت‌وآمدها و سازمان‌بندی‌های بی‌سامان، گم شده است؛ از این‌رو، برای ما زمان دسترسی به هیچ‌چیز مشخص نیست و نمی‌دانیم چه زمانی آن اتفاق خواهد افتاد. آیا کسی را خواهیم دید که دست ما را یا دل ما را بگیرد؟ شهر، مانند یک پرتره محو از رمز و راز، کلیت زندگی را فراگرفته است. درست است که ما به این تقدیر گردن نهاده‌ایم؛ به زمان بی‌انتهایی که در اثر یک حادثه انتها می‌یابد؛ به رفتن بی‌مقصدی که در اثر دیدن کسی مقصد می‌یابد؛ به شدن و بودنی که شاید در اثر رفتن به داخل یک کوچه برای ما محقق شود؛ احتمالش هم زیاد است که نشود اما اینها یک حقیقت درست و بامعنا نیستند؛ اینها ناشی از غریبگی و تصادف‌محوری زندگی ما هستند؛ ناشی از بی‌سامانی روابط اجتماعی و ناسامانمندی زندگی.

این خبر را به اشتراک بگذارید