مادام آیبِتا و قهوههایش
حمیدرضا محمدی
«مکان»ها هویتسازند، تاریخسازند، خاطرهسازند. رابطهشان با آدمها، امری دوسویه است؛ چراکه این آدمها هستند که از یکسو به آن امکنه هویت میدهند و البته از سوی مقابل، در آنها برای خود خاطره میسازند.
مکانها درست است که مُشتی سنگ و آجر و خاک و کاهگل و گچ و سیمان هستند اما این پوسته ماجراست. گوشته آن، آدمهایی هستند - حالا به فراخور شکل و شیوه کاربریشان - که یکعمر در آنها زیستند، یا درس خواندند، یا بازی کردند، یا موسیقی شنیدند، یا فیلم و تئاتر و اثر هنری یا تاریخی دیدند، و یا قهوه و چای یا غذا و شیرینی خوردند.
و حالا یکی از آنها میرفت تا به تاریخ بپیوندد. نامش البته سالها بود که جزئی از تاریخ شده بود، اما بنای کهنهاش مانده بود؛ کافه آیبِتا (Ibeta)، در تقاطع لالهزار نو و شاهآباد (جمهوری اسلامی کنونی) و ضلع شمالغربی چهارراه. جایی که روزگار رونقش، و زمانه اوجش، دهههای 20 تا 40 بود و محل آیند و روندِ کسان بسیار. سال تأسیس کافه در جایی ذکر نشده اما به شهادتِ ۴ عکسِ در دسترس، به سالهای ١٣٠٨، ١٣١١، ١٣٣١ و ١٣۴۶، نشان از آن دارد درهای این کافه و مهمانخانهای که در بالاخانهاش بود، دستکم چهاردهه گشوده ماند بهروی اهل قهوه و فال قهوه. فال قهوه چون آیبتا، یعنی همان بانوی روسوطن، که در بحبوحه جنگ جهانی اول به تهران آمده بود، و قهوهفروشی و کافهای به راه انداخته بود، بهگفته زندهیاد خلیل مستوفی، مدیر کتابفروشی مستوفی در خیابان شاهآباد قدیم (جمهوری فعلی)، «شازدههای قاجار، نخستوزیر و درباریها میاومدن اینجا براشون فال بگیره.»
اما آیبتا برای اهل سیاست چنان مرکزیت یافته بود که پس از شهریور ١٣٢٠، که آنجا فارغ از وکلای مجلس و سیاستپیشگان و روزنامهنگاران، پاتوقی برای سیدضیاءالدین طباطبایی شده بود و یکی از جاهایی بود که حرف درِگوشی و پشت پرده زده میشد و برخی جابهجاییهای مناصب اتفاق میافتاد، ضربالمثلی هم بر سر زبانها افتاده بود که؛ «کار از دست آیبتا خارج شده، باید رفت سراغ سَرچَمبَک»، چون هرگاه دسایس کارگر نمیافتاد، به مهدی ماستبند در بازار سرچمبک در محله امامزاده یحیی میرفتند و او تظاهرات بزنبهادری و الفاظ چارواداری، آنچه را که باب میل آقایان بود به ثمر میرساند.
در این میان توجه به نکتهای شاید جالب توجه باشد آنسوی چهارراه، درست در مجاور آیبتا، کافه پارس واقع بود، همان ساختمان دوطبقه گنبدی. جایی که بهگفته سیدعبدالله انوار، تهرانشناس، در سال١٣١٣ برقرار بوده اما در نمایی از فیلم «حاجیآقا آکتور سینما» که در سال١٣١٢ این کافه ساخته شده بود، یعنی اگر بهگمان، 2سال هم برای ساخت آن وقت صرف شده باشد، یعنی سال١٣١٠، درنتیجه آیبتا از آن قدیمتر است. همچنین سینما متروپل (رودکی امروزی)، که در سوم آذر١٣٢۵ آغاز بهکار کرد هم از آیبتا جدیدتر است. و بر این فهرست، بیفزایید ساندویچفروشی اختیاری را، در همان حوالی. و این همه نشان از قدمت آیبتا دارد. اگرچه از زمان تعطیلشدن و بهفراموشیرفتنش، اطلاع دقیقی نیست، اما صدافسوس و هزاردرد و دریغ که در دهههای اخیر، جایش را به الکتریکی داده بود.
آیبتا که یکی از نخستین سلسلهکافههای لالهزار بود، آخرین روز ١۵سال پیش، با شماره۱۸۶۷۵ در فهرست آثار ملی جای گرفت اما غروب چهارشنبه، هشتم دی، بخشی از آن طعمه آتش شد.
اما بخت یارمان بود و بارمان، که نجات یافت، تا شاید وقتی و کسی دست به مرمتش زند اما پرواضح است که باید خیلیوقت پیش ترمیم میشد و میماند. تا میراثی باشد از مردمی که یکصدسال پیش در این «مکان» قهوه نوشیدند و شکلات خوردند، شعر و داستان خواندند و حرفهای منورالفکرانه زدند، سیاست ورزیدند و نقشه کشیدند و عاشقی کردند. آنها بودند که رابطهای دوسویه با آیبتا برقرار کردند؛ به آن هویت بخشیدند و با آن برای خود خاطره ساختند.