عیسی محمدی /روزنامهنگار
فکرش را بکن که قرار باشد همیشه غذای شور بخوری یا همیشه غذای شیرین بخوری و یا همیشه غذای تند بخوری و یا همیشه... فکرش را بکن که قرار باشد همیشه در هوای بارانی زندگی کنی، یا همیشه در هوای گرم و یا همیشه در هوای خیلی سرد... فکرش را بکن که قرار باشد همیشه توی راه باشی یا اصلا قرار باشد همیشه توی راه نباشی و اصلا راه نیفتی... فکرش را بکن همیشه قرار باشد که در اوج سرعت باشی یا اینکه همیشه مثل حلزون و لاکپشت بروی... شدنی است مگر؟ والله هیچ عقل سلیمی قبول نمیکند که شدنی باشد. اصلا گیریم که شدنی هم باشد، مگر زندگی با این سبک و سیاق به آدمی میچسبد؟ والله اگر بچسبد.
حالا چرا این چیزها را دارم به شما خواننده نازنین میگویم؟ عرضم این است که دور و بر همه ما، معمولا چند نفری هستند که میخواهند ما همیشه شاد باشیم، همیشه لبخند بزنیم، همیشه مثبت باشیم، همیشه «حال دلمان» خوب باشد و... تا سروکلهشان هم پیدا میشود و ما را در وضعیت پکری و غصه و دپرسی میبینند، از کولهپشتی نصایح همیشه آمادهشان شروع میکنند به درآوردن یکی، دو جین نصیحت و پند که آقا زندگی ارزش ندارد و همیشه بخند و همیشه فلان و بهمان باش.
میدانی زیبایی آدمی به چیست؟ به اینکه مثل طبیعت، گاهی بهاری باشد، گاهی تابستان، گاهی پاییز و گاهی هم زمستان. معمولا جاهایی که همیشه یک جور هستند، زود آدم را خسته میکنند. باور کنید آدمهایی که همیشه یکجور هستند هم آدم را خسته میکنند. مگر میشود آدم همیشه شاد باشد؟ مگر میشود همیشه نیمه پر لیوان را ببیند؟ پس غصه و غم و دل و قلب را برای چه آفریدهاند؟ آدمی در مسیر زندگی، قرار باشد همهاش در جاده تهران- قم باشد که خوابش میبرد و تصادف؛ گاهی لازم است پیچی داشته باشی، گاهی لازم است ترمزی کنی، گاهی لازم است بارانی بزند، گاهی لازم است اتفاقی بیفتد که به یادت بیاورد که هی فلانی! تو سوپرمن و ربات و سنگ نیستی، تو انسانی؛ انسان.
اصلا بگذار رازی را با تو در میان بگذارم؛ خداوندگار بهدلیل همین انسان بودن ماها بود که عاشقمان شد؛ همین که گاهی خسته میشویم و غصه میخوریم و فرومیریزیم تا توان ساخته شدن داشته باشیم که گفتهاند لیوانی که پر است، دیگر پر نمیشود. اینچنین است که میتوانیم به زیباییشناسی غم، غصه و حتی افسردگی هم فکر کنیم؛ به چیزهایی که گاهی لازم هستند تا از یاد نبریم ما انسانیم نه ربات، نه فرشته، نه شیطان و نه چیزی دیگر. اینطوری است که میتوانیم بیریا غصه بخوریم، بیریا شاد باشیم، بیریا بخندیم، بیریا فروبریزیم و... بیریا دوباره به اصل خویشتن بازگردیم؛ فارغ از همه ایدئولوژیهای لیوانی و غیرلیوانی.
کدام لیوان؟ کدام نیمه؟ کدام پُر؟
در همینه زمینه :