• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 17 آبان 1400
کد مطلب : 144918
+
-

از داستان‌نویس‌ها، منتقدان و نویسندگان جُستار پرسیده‌ایم آثار کدام جستارنویس را می‌پسندند

جست‌وجوگران محبوب من

نگار حسینخانی- روزنامه‌نگار

همانطور که مخاطبان ادبیات داستانی، دل در گروی نوعی از آن ادبیات دارند و فی‌المثل از بین بزرگانی چون داستایوفسکی و سروانتس بیشتر به یکی از آن دو گرایش مطالعاتی دارند، مخاطبان جستارها هم پس از مدتی جستارخوانی متوجه می‌شوند که چه نوع جستارهایی بیشتر باب طبعشان است؛ اینکه جستار روایی به مذاق‌شان خوش می‌آید یا جستار توصیفی یا دیگر انواع آن و بین آنها کدام جستارنویس را بیش از دیگران می‌پسندند. در این نظرسنجی، همین پرسش را مطرح کرده‌ایم.

شهریار توکلی، مدیرمسئول و صاحب امتیاز فصلنامه هنری حرفه: هنرمند
انتخاب: پرویز دوایی  و شاهرخ مسکوب

هر سه نویسنده را بابت کیفیت نثرشان انتخاب کرده‌ام. کاملا بی‌اعتنا و فارغ از آنکه در جستارشان راجع به چه موضوعی می‌نویسند یا در نحوه‌ پرداختن به آن، چه ساختاری را انتخاب می‌کنند یا نسبت به موضوع مورد صحبت چه موضع و داوری‌ای دارند؛ من در سطح جزئیات مبتلا به این هر سه‌ام. در سطح جملات، و اگر باور کنید حتی کلمات.

علی اکبرشیروانی، نویسنده
انتخاب: علی‌اکبر دهخدا و نیما یوشیج

فاستر والاس جستاری دارد به نام «فدرر؛ هم تن و هم نه» با محوریت بازی‌های راجر فدرر تنیس‌باز. از آن جستارهای جاندار است که هرچند مدت مرور می‌کنم و الگویی‌ است برای خودش. این، یکی از خاصیت‌های جستار است؛ معاصریت. شاید سال‌ها بعد نابغه‌ای بیاید و اسطوره امروز را بشکند، اما جستار والاس جای خود نشسته است. انتخابم شاید بوی کهنگی بدهد و ضد‌جستار باشد که معاصریت به جستار آغشته است. اما از این میان، انتخابم مردد است بین علی‌اکبر دهخدا و نیما یوشیج که هر دو جستارنویس‌های درخشانی بودند و اگر حجاب معاصریت را بشکافیم به نبوغ‌شان در جستارنویسی پی می‌بریم. کدام را برگزینم؟ اجازه بدهید دوباره مرور کنیم نوشته‌های‌شان را.

کیوان سررشته، مترجم
انتخاب:‌ احمد اخوت و قاسم هاشمی‌نژاد

با تأکید بر اینکه جستارهای خیلی از نویسنده‌ها را هنوز نخوانده‌ام، دو اسمی که مدام به آنها برمی‌گردم احمد اخوت و قاسم هاشمی‌نژاد است. نکته‌ مشترک هر دو گستره‌ وسیع نگاهشان است. درباره احمد اخوت به‌طور خاص وارد شدن علایق ادبی شخصی نویسنده به درون متن؛ از مرحله‌ انتخاب موضوع گرفته تا زاویه‌ نگاه و ادبیاتی که در لبه‌ شخصی بودن و تخصصی بودن حرکت می‌کند. درباره قاسم هاشمی‌نژاد هم تسلطی که بر زبان دارد و کاری که زبان جدا از محتوا در متن‌ها می‌کند؛ از ساده‌ترین شکل‌های جمله‌سازی گرفته تا ترکیب‌های چشمگیر و راه‌های دیگر برای هدایت مخاطب در مسیر «جست‌وجو».

علی شروقی، نویسنده
انتخاب: محمد قائد

جستارنویس ایرانی مورد علاقه‌ من محمد قائد است؛ به‌دلیل طنز رندانه‌ و نکته‌سنجی‌ و نگاه انتقادی‌ و غیرسانتی‌مانتالش در مواجهه با موضوعاتی که از آنها می‌نویسد و زبان و نثر جستارهایش و کاربرد چیره‌دستانه‌ ادبیات شفاهی در متن مکتوب، بی‌آنکه نثر را به وادی خودمانی‌گری‌های بی‌نمک معمول بکشاند.

احمد ابوالفتحی، نویسنده
انتخاب: شاهرخ مسکوب

بخش عمده‌ای از مقوله «اهمیت» برآمده از این است که به‌هنگام گام نهادن در مسیر، راه چه میزان برای حرکت هموار بوده است. از بین این اسامی مسکوب از باقی‌شان متقدم‌تر است و به‌نوعی اثرگذار بر دیگران. از سوی دیگر او کیفیتی والا را برای مدت‌های مدید حفظ کرد و این خود دلیل دیگری است بر اهمیت. از اینها گذشته تعادل عاطفه و تعقل در قلمِ مسکوب آموختنی است و این خود بحث دیگری است.

غلامرضا صراف، ویراستار و مترجم
انتخاب: جلال آل‌احمد، رضا براهنی، شمیم بهار، امید مهرگان و پویا رفوئی

جلال آل‌احمد به‌خاطر نثر شلاقی و پرخون. ورود مستقیم، جذاب و بدون حاشیه به موضوع. رضا براهنی برای نثر پویا، دینامیک و گفت‌وگویی. هر منتقد جدی، حتی در حیطه سینما و تئاتر، باید نسبت زبان نقدش را با براهنی مشخص کند. شمیم بهار به‌دلیل انسجام فوق‌العاده در ساختار جستار، اطلاعات بسیار داشتن درباره موضوع و بجا و درست استفاده‌کردن از آنها در طول جستار. پویا رفوئی و امید مهرگان از میان نسل جدید، جستار روزنامه‌ای را ارتقا بخشیدند، هرچند مدتی است نمی‌نویسند. و معترضه آخر: به گمانم محمد قائد کتاب‌نویس بهتری است تا جستارنویس خوبی. دو کتاب تالیفی‌اش درباره عشقی و برزخیان زمین، انسجام خوبی دارند و مطالب‌شان تکراری نیست برخلاف جستارهایش.

مدها و ازمد افتاده‌های جستارخوانی
سایه اقتصادی‌نیا، منتقد ادبی و پژوهشگر

هرچند نظرسنجی روزنامه همشهری بدواً به‌نظرم سهل رسید و خیال کردم حاضرالذهنم که فهرست خودم را از «محبوب‌ترین جستارنویسان ایرانی» بلافاصله حاضر کنم، عملاً در ترتیب بخشیدن به قلم‌های محبوبم دچار تردیدهای جدی شدم. به هر نامی که رسیدم، دیدم اندیشه و عاطفه و قلم او بخشی از اندیشه و عاطفه مرا طی دوران همراهی‌ام با آن قلم شکل داده و خوراک رسانده است. این همراهی و تغذیه مدام بوده و در جان و روان من رسوبی بس شیرین روان کرده، اما آهنگی یکنواخت نداشته است. گاهی به اندیشه‌ای چنان نزدیک بوده‌ام که می‌پنداشته‌ام زبان گویای خود من است اما طی زمان از او دور شده‌ام. گاه نیز هرچه کوشیده‌ام میانبر شخصی و خصوصی خودم را برای ورود به عالم عاطفی نویسنده‌ای محبوب جمع نیافته‌ام. از این‌رو قادر به اولویت‌بخشی به نام‌ها و تهیه فهرستی چندان معین نشدم. هر نام خطی است بر خاطرم، پولکی بر قلبم، ریحانی بر روحم.
روزگاری، مخصوصاً اوان سال‌های جدی‌ شدن مطالعه، با قلم قائد عیش می‌کردم. تیزهوشی و نکته‌سنجی‌اش اول‌چیزی بود که برای مخاطب ملول از فضای قلم‌های معاصر جلب توجه می‌نمود. نگاه روانشناسانه‌اش را به طنزی تیز و زبانی رندانه می‌آمیخت و دوست و دشمن را می‌چزاند. پیکان قلمش می‌توانست درست قلب ضعف را نشانه رود، اما مدتی بعد دیدم نوشته‌ها و در واقع نگاه قائد از همین وصف فراتر نمی‌رود: او در پی تصحیح و اصلاح و بازسازی چیزی از راه نشان دادن کژی‌هایش نیست حتی برعکس گاه نوعی بدجنسی در کار می‌کند تا مضحکه راه بیندازد. طنز او گاه دیگر حتی طنز نیست فقط مسخره‌بازی است، و از همه بدتر تمسخر جمعی که او «ایرونی‌جماعت» می‌خواند و با جمع زدن کل آداب و فرهنگ و سنن و متعلقات آنها زیر عبارت «ایرونی‌بازی»، تنزه‌طلبانه، از زیر بار مسئولیت و حتی همدلی شانه خالی می‌کند. اینها به‌تدریج مرا می‌زد و می‌گزید و نوش قلمش را نیش می‌کرد. هرچند حالا هم نوشته‌های او را از سر عادت و امید می‌خوانم، پرش و پراکندگی مدام پاراگراف‌ها، گسیختگی و عدم‌انسجام مطلب و نظم‌نایافتگی نهایی فکر او بالاخص در نوشته‌های بلند اذیتم می‌کند و راستش، او را در ساحت اندیشگانی دیگر زیاد جدی نمی‌گیرم.
هرقدر در دوران جدی شدن مطالعه برای نسل ما قائدخوانی مُد روز بود، آل‌احمدخوانی دِمُده بود. من هم با امواج این مدها جابه‌جا شده‌ام، و عجب آنکه، همچنان‌که نوشتم، قائد نماند ولی آل‌احمد جدی‌تر شد و ماند. ذهن پر از ایده و فکر و مسئله او می‌تواند برای هر خواننده‌ای «مسئله» بیافریند. نثر تپنده و پر از خطوط داستانی او مخاطب را دنبال خود می‌کشاند و مسئله او را به مسئله همه تبدیل می‌کند؛ چنانکه در سال‌هایی آنچنان، آنچنان کرد. ممکن است با عقاید او مخالف بود ولی با طرز مسئله‌چینی او و به‌اصطلاح، «تحریر محل نزاع» (که در جستارنویسی بس مهم است) همراه شد. جز اینها، به سبب مهارتش در داستان‌نویسی و شخصیت‌پردازی در ترسیم سیمای اشخاص، آنچه جستارنویسان امروز مایل‌اند «پرتره» بخوانند، خبرگی بی‌مانندی دارد. یک‌قلم پرتره یگانه‌ای است که از نیما یوشیج رسم کرده است در جستار بی‌همتای «پیرمرد چشم ما بود». حقاً چه‌کسی نیما را همچون جلال نوشت؟
جستارنویس دیگری که کمتر به این عنوان شهره است، اما من از گشت‌وگذار در دنیای افکار او دست‌پر بازمی‌گردم مرتضی مردیها است. جز آنکه پایمردی او بر سر منش تا استخوان لیبرالش، چه با او موافق باشیم و چه نه، برایم درس‌آموز است، صفحات جستار او عرصه چالشی نفسانی است. او با خویشتن در جنگ و کش‌وواکش است و مخاطب را هم با خود به میدان نبردهای معرفت‌شناسانه می‌برد. قلمش مشحون است از تعابیر فلسفی و عرفانی و خواننده‌ای که دل در گرو ادب قدیم فارسی داشته باشد از نثر ممزوج به شعر و الفاظ عربی او حظ می‌برد.

زاهد بارخدا، نویسنده
انتخاب:‌ محمد قائد

با احترام به نام‌هایی چون شاهرخ مسکوب و قاسم هاشمی‌نژاد، انتخاب من محمد قائد است. توانایی او در شرح و بسط ایده، نگاه داستانی در پیشبرد روایت، ایجاز و پرهیز از کلی‌گوی و نیز بهره‌گیری از طنز بجا، از ویژگی‌های جستارهای قائد است که گاه همچون مقاله‌ای نادر و یکه خواننده را به دوباره‌خوانی سوق می‌دهد. همچون جستارهای «اسنوبیسم چیست؟» و «مردی که خلاصه خود بود». همچنین شجاعت در انتخاب و بیان موضوع، و اشراف و آگاهی به مسائل روز، در کنار گریزهایی به تاریخ، ادبیات، سینما و روانکاوی فرهنگ عامه، از ویژگی‌های دیگر جستارهای اوست. به قول عزیزی کاش در ایران یک محمد قائد دیگر هم داشتیم.

بهرنگ بقایی، نویسنده
انتخاب: محمد قائد

انتخابِ یکی از میان همین معدود جستارنویسانِ ایرانی، دشوار و شاید ناروا باشد. ناروا از این رو، که انتخاب یکی از آن میان، به‌معنای کم‌اهمیت شمردن دیگران یا کم‌علاقگی من به آنها باشد. اما الزامی به انتخاب در این یادداشت موجود است و من، شاخص انتخابم را هیچ‌چیز جُز معاشرتم نگذاشته‌ام. معاشرت به این معنا که روزگار درازتری را و ساعات بیشتری را مخاطب جستارهایشان بوده‌ام و حشر و نشر من با متن‌هایشان بیش از دیگران بوده. با این معیار، بی‌حتی دقیقه‌ای تامل، نام بلند جناب محمد قائد بر صدر این فهرست خواهد نشست. آقای محمد قائد را بسیار دوست دارم. جستارهای او، با ذهن زنده و بیدارش، جدا از نگاه و رویکرد، که گاهی هم البته موافقشان نبوده‌ام، مصداق هوش و سواد روایت است. قائد، بررسی نمی‌کند، سویه پیدا نمی‌کند و نقب نمی‌زند. مضمون را به مثابه پیکری محتضر بر تخت تشریح می‌نهد و تماشا می‌کند. طولانی و با تامل بسیار. بعد ذهن و حافظه‌اش را به‌کار ارجاع می‌نهد. مصداق‌ها و مابازاهایش را می‌یابد، که با ذهن بی‌نظیر او کار دشواری برایش نیست، و دست آخر، با چند حرکت سریع و سه‌تا چهارتا خط برش، تیغ می‌کشد و باز می‌کند. توده‌های بدخیم را بیرون می‌کشد. به ما نشانشان می‌دهد و از علت ابتلا و خطراتش آگاهمان می‌کند و ناگهان غیب می‌شود. آنچه من از جُستار می‌خواهم همین است. که چند خطی یا صفحاتی از روایتی دیگرگونه از مضمونی شاید عادی را بخوانی و تمام کنی و روزها بعد، خودت را پیدا کنی و ببینی که روزهاست با همان چند خط رفته‌ای و از برگشتنت هم حالاها خبری نخواهد بود.

امید بلاغتی، نویسنده و منتقد
انتخاب: شاهرخ مسکوب و حمیدرضا صدر

انتخاب بهترین جستارنویس ایرانی برایم کار سختی نیست. بارها پیش خودم به این سؤال فکر کرده و پاسخش را می‌دانستم. اما وقتی پای انتخاب محبوب‌ترین جستارنویس ایرانی وسط بیاید ماجرا برایم فوق‌العاده دشوار می‌شود. من جستارنویس محبوب بسیار دارم و شاید جستارنویسان تنها گروهی از نویسندگان فارسی زبانند که بارها و بارها آثارشان را خوانده‌ام. نهایتا یکی را به‌عنوان بهترین و یکی را به‌عنوان محبو‌ب‌ترین برای خودم برگزیده‌ام که لااقل دلم کمتر بسوزد.
با احترام و ارادت فراوان به قاسم هاشمی‌نژاد، محمد قائد، داریوش شایگان بزرگ و دوست قدیمی‌ام شمیم مستقیمی این دو تن را انتخاب می‌کنم:
شاهرخ مسکوب/بهترین: من اساسا جستارنویسی به زبان فارسی را با مسکوب شناختم. نخستین بار خواندن آثارش و به‌طور ویژه با خواندن کتاب « در‌ کوی دوست» انگار جهان جادویی سبک و سیاقی از نوشتن را تجربه می‌کردم که شبیه هیچ تجربه‌ای قبل از آن نبود. نویسنده‌ای خردمند، باسواد و بسیار باهوش که کتاب‌ها و‌ نوشته‌هایش رفت و برگشت مدامی است میان درک و دریافت‌های شخصی او از موضوع و پیوند تنگاتنگی که با زیست شخصی‌اش دارد و فهم تئوریک، منجسم و به‌معنایی علمی او از موضوع. انگار با نویسنده‌ای مسلط بر موضوع نوشته‌اش مواجه بودم که مسیر فهم و ارائه‌اش از موضوع بیش از هر چیزی به تجربه زیسته و جهان شخصی او گره می‌خورد. بعدها که جستار و جستارنویسی را دقیق‌تر و با جزئیات بیشتر شناختم و پیگیر و‌ خواننده جستارنویسی در جهان شدم ارزش مسکوب برایم دوچندان شد. آن قدر که بدون هیچ دشواری‌ای او را بزرگ‌ترین جستارنویس فارسی زبان می‌دانم.
حمیدرضا صدر/ محبوب‌ترین: همه آنچه از جستارنویسی دلم می‌خواهد در نوشته‌های‌‌ دکتر صدر یافتم. شاید چون شور، دیوانگی، رهایی و نوعی پرسه‌زنی ذهنی مدام در جستارهای اوست که با سلیقه و فهم من جور درمی‌آید.
هیچ نویسنده‌ای به اندازه دکتر صدر مرا به وجد نیاورده ‌است. از نوشته‌های‌ سینمایی و فوتبالی جستارگونه‌اش که در نشریات سینمایی و‌ ورزشی منتشر می‌شد تا «پسر روی سکوها»، «نیمکت داغ» و «پیراهن‌های همیشه مردان فوتبال» برایم تجسم پرشور جستار‌نویسی ممتاز است، همه آن چیزی که گونه جستار را برایم از داستان، رمان، شعر، مقاله و هرگونه دیگری از نوشته در مقام خواننده و‌ نویسنده جذاب‌تر می‌کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید