شاعری مجرد روی پل پاییز!
فریدون صدیقی- استاد روزنامهنگاری
شرمنده و رنگ پریدهتر از همیشه برگ ریزشده و سراسیمه به هرکنج حقیری پناه میبرد تا زیرپای مردمان تندخو و سرگشته کمتر تن شکسته شود! نام نامی او پادشاه فصلها و رنگها یعنی پاییز است. یادم نمیآید در همه عمرِ رفته اینسان پاییز محزون باشد! لابد روزگار نهتنها با ما مردمان معصوم که با او هم در ستیز، جفا و جنگ است!دریغ از نگاهی مهرورز و دستی گرم، دریغ از راهی برای رفتن و رسیدن! دردا در روزگار تلخ و عبوس راهی اگر هست بیقصد و مقصد است!
حق باشماست وقتی همه کارما، کشمکش بیفرجام و یا بدفرجام با انبوه چه کنمها و درماندگیهاست معلوم است احوالپرسی با تبسم ملیح با پاییز رنگ و رو رفته از بیآبیها و کمآبیها ممکن نیست! شاعری آشنا میگوید وقتی برخی شکمها گرسنه، گرانی بیشرم و بیکاری بیامان است و یک بسته تخممرغ ٩تایی برچسب سیویکهزارتومان خورده است و در واقع بهای یک شانه تخممرغ را تا٩٠هزارتومان ارتقا داده است! کدام شاعر بیکاری میتواند در وصف کوچه باغهای درختان رنگارنگ سرودی سر دهد آن هم در زمانهای که نام هیچ رهگذری حتی در شبهای مهتابی نه فرهاد و نه شیرین است!
همین آقای شاعر اعتراف میکند پس از ابتلا و نجات از کرونا احساس عاشقی را به کلی از دست داده است و همچنان جایگاه خود را در میان 13میلیون جوان مجرد حفظ کرده است! چرا؟ آخر قربانت گردم وقتی ماههای متوالی دوری از هم را تحمل کرده و میکنیم در واقع بهدوری از هم عادت کردهاید فراموش نکنید عشقها، مهر و مودتها در دیدارهای رودررو هویت و هستی میگیرند!
راست ایناست وقتی عرصه حضور مؤثر و مولد بر آدمی تنگ میشود بردباری را باد با خود میبرد و پس از آن برنامهریزی برای سامانبخشی به گرفتاریها تقریبا غیرممکن میشود و در نتیجه تمرکز خود را از دست میدهیم پس در عدمتمرکز آسیبپذیر میشویم بهعبارت دیگر از صف زیست متعادل و متوازن فردی و اجتماعی به بیرون پرتاب میشویم! بیماریهای جسمی و روحی از نشانههای آشکار پرتشدن از بستر اجتماعی سالم و سازنده است و حتی ممکن است به ناچار گام در بیراهه بزهکاری و هنجارشکنی اجتماعی و اخلاقی بگذاریم! مثلا از درخت بالا برویم و دست در لانه گنجشک کنیم تخم او را بدزدیم، آبپز کنیم و با نان خشکه ساندویچ درست کنیم تا زوزه گرسنگی را خفه کنیم! یا به خاطر یک پرس دیزی خفتگیری کنیم، تلفن همراه مریم را در خیابان فرشته برباییم و سرچهارراه حافظ به مراد بفروشیم!
افزایش 300درصدی اختلاس، افزایش 99درصدی اختلاسکنندگان و نیز فزونی ریالی اختلاس تا ٣٣٣برابر حاکی از خروج ما از صف مردمان پایبند به قانون و اخلاق است! من کلاغی دیدم پنیر از دهان جوجهاش درآورد و خودش خورد. من حتی آفتابگردانی دیدم که پشت به آفتاب کرده بود و داشت از سایه ماه دلبری میکرد!
سیبی
در انتظار آمدن حوا
در زیر چتر ابر
خمیازه میکشد
نام تو را نوشتم بر سنگ قصهای
گلسنگها
فریاد میزدند: صبوری!
حالا و اکنون که شهر خالی از هیاهوی دلپذیر و شوقانگیز بچههای مدرسه است تازه فهمیدهام چرا این پاییز غمگینتر از همیشه است و چرا سرایداران مدارس ابتدایی، غروبها در حیاط مدرسه به یاد بچهها لیلیبازی میکنند! پس باید زین پس حالم را دستکاری کنم بدان امید که کمی عاقل شوم، امیدوارم عقل رعایت سن و سال مرا در عصر کرونا بکند و اندکی با من مدارا کند تا شاید از خبر خوانی و خبر شنیدن صرفنظر کنم.
تا تلخ خبرها و زخم خبرها حالم را مجنون نکند و من از غصه گریبان خودم را پاره نکنم!
کاش شاعری که غروبهای سهشنبه آخر ماه روی پل ماشینرو، سیگار به لب به عبور و مرور ماشینهای زیرپایش زل میزند که بپرد یا همچنان شعر بنویسد همین نزدیکیها باشد تا از او بپرسم به وقت سرمای شدید پاییز و یخبندان زندگی زلزلهزدگان چه شعری بخوانم تا حالم بیش از این زخمی نشود!؟
فعلا خودم شعری انتخاب کنم شاید فانوس خیال 13میلیون جوان مجرد روشن شود تا برای تحقق آرزوهایشان رؤیابافی کنند! روزگار غریبی است خانمها و آقایان سیب!
لحظه دیدار نزدیک است
بازمن دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونهام را، تیغ!
های! نپریشی صفای زلفکم را، دست!
شعرها بهترتیب از
اسماعیل رها و مهدی اخوان ثالث