فرهنگ و زندگی/ زنده و زایا به روزگاران
حمیدرضا محمدی
«شعر» رکن رکین و اصل اصیل زندگی ایرانیان است. اصلا زیست همه اهل این سرزمین گرهخورده با ادبیات است؛ خواه متون منظوم، خواه متون منثور.
برای فرزند تازهزادهشده چامه میخوانند و تا خوابش ببرد، برایش چند خطی آهنگین میخوانند که همان لالایی است. در محافل جشن و مجالس سوگ، چکامه اگر نباشد گویی چیزی کم است. در دورهمیهایی چون نوروز و یلدا شعرخوانی حتما باید باشد. حتی ضربالمثلهای فارسی با شعر عجین و قرین است.
و عجیب آنکه در میان مردم این سرزمین، طی قرون و اعصار، هم فلسفه جایگاه داشته و هم شعر، پایگاه. هم عقل صاحب جایی بوده و هم عشق فضایی برای خود دستوپا کرده است. اما تفاوت در این است که شعر تا کنه جامعه ایرانی رسوخ و نفوذ کرده و در زندگی شخصی و جمعی همه جای گرفته و تفارق و تفاوتی میان پیر و جوان، زن و مرد، عالم و عامی در میان نیست. اگر پیشینه و پشتوانه فرهنگ شعری مردم ایران را بنگریم هویدا میشود که اگر چنین روحیهای در زادگان ایران نبود، شعر فارسی تنها در سدههای پس از اسلام، عقبهای هزارساله نمیداشت. حتی در لابهلای سطور متون کهن میتوان یافت که شعر فارسی از اقصای چین تا منتهیالیه قفقاز و از شمال بالکان تا جنوب شبهقاره هند مخاطب داشته و متکلمان به زبان فارسی با آن ارتباط برقرار میکند؛ چه آنکه در سفرنامه ابنبَطوطه روایت شده است که او دریانوردی را در چین دیده که روی قایق خود، اشعار سعدی شیرازی را زمزمه میکرده است. افزون بر این، عمیقترین و دقیقترین مفاهیم در شعر فارسی راه یافته است که کم از انگارههای فلسفهورزانه این فرهنگ ندارد و بههمینسبب هم هست که سرودههای شعرای فارسیزبان، حتی اگر به دیگر زبانها هم ترجمه شده، گویندگان به دیگر ملل و نحل را هم با خود همراه و همساز کرده و برایشان شوقانگیز بوده است. فرقی هم ندارد چه باشد؛ اگر عاشقانه و عارفانه باشد، مخاطبان خود را دارد و اگر قرار باشد در آن، موضوعات سیاسی و اجتماعی مطرح شود هم کسانی هستند که به آن دل سپرند. وقتی شعر فارسی نو شد نهفقط پس زده نشد که نمنم به میان مردم هم راه خود را باز کرد؛ تحولی که البته نشان از آن داشت که شعر فارسی بسان موجودی زنده و زایاست و در حال تطور مدام و مداوم. اما شعر تنها برای بیان چنین مسائلی بهکار ایرانیها نیامده و میتوان گفتههای شعرگونهای در قالب هایی چون سرود و ترانه، طنز و فکاهی و حتی کوچهبازاری سراغ گرفت که ابیاتشان گاهی بداهه بر زبان جاری میشود.
آنچه در باب نسبت جامعه ایرانی با شعر - که امروز، هنگامه پاسداشت آن است - بیان شد، چنین به ذهن متبادر میسازد که سخن موزون و مقفا برای ساکنان این کهنسرزمین، بهمراتب از دیگر جوامع، دلرباتر رخنمون کرده است. نشان و نشانه این مدعا را در جایجای فرهنگ مردم ایران میتوان گشت و یافت.