• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 18 شهریور 1400
کد مطلب : 140026
+
-

پرندگان زمخت و پرندگان نحیف

پرندگان زمخت و پرندگان نحیف

[در کتاب «در پی آن نغمه؛ موسیقی من، زندگی من» الساندرو دِ روزا و انیو مورریکونه بعد از فیلم خوب بد زشت بحث مفصلی را درباره همکاری‌های مورریکونه و پیر پائولو پازولینی آغاز می‌کنند. انیو مورریکونه پیش‌ترها نیز در گفت‌وگو‌های دیگری به رابطه خودش با پازولینی از جنبه‌های متفاوتی پرداخته بود که تصمیم گرفتیم در اینجا بخشی از آن را با ترجمه مهدی فتوحی از کتاب «به دور از رویا‌ها» (مجموعه مصاحبه‌های با انیو مورریکونه؛ صفحات ۸۹ تا ۹۲) همچون مقدمه‌ای برای برای ورود به مبحث همکاری‌های این دو هنرمند بزرگ با شما خوانندگان همرسان کنیم.]
انیو موریکونه گفت‌و‌گو‌کننده را به اتاق کارش دعوت کرده تا با یکدیگر به عناوین آغازین فیلم «پرنده‌های بزرگ و پرنده‌های کوچک»/«پرندگان زمخت و پرندگان نحیف» گوش دهند.
مورریکونه: ایده خواندن عناوین به‌صورت آواز از پازولینی و برای من یک تفریح بزرگ بود و کسی که آن را می‌خواند دومنیکو مودونیو است.
    اصلا چطور همدیگر را شناختید؟
ما را انتزو اوکونه که در آن دوران با عنوان مدیرانتشارات با آلفردو بینی کار می‌کرد با یکدیگر آشنا کرد. پازولینی درنظر داشت تا ازموسیقی مولفان دیگری در فیلم «پرندگان زمخت و پرندگان نحیف» استفاده کند و من نپذیرفتم. او گفت: پس کاری را بکن که به آن باور داری و من تحت‌تأثیر اعتمادی که او به من روا داشته بود قرار گرفتم.
    از آن مرد چه برداشتی داری؟
همان برداشت که بعد‌ها هم در ذهنم ماند. یعنی شخصیتی مهربان، بسیار بانزاکت، دقیق، بی‌‌‌نهایت باهوش و قابل احترام و همچنین مردی تودار با کمی رنجش درونی. در طول کار فقط وقتی با داوولی و چیتتی صحبت می‌کرد به‌نظر روراست می‌آمد. در سالو، آخرین فیلمش، در برابر من یک احتیاط بی‌حد و حصر هم کرد. وقتی مرا دعوت کرد به سر میز تدوین، صحنه‌های وقیح را به من نشان نداد و از تدوینگر خواست تا از روی لحظاتی که به گمان او می‌توانست مرا در مضیقه بگذارد بپرد. برای آن فیلم یک قطعه برای پیانو نوشته بودم که بعد از مرگش به او تقدیم کردم. در فیلم آن را زنی می‌نواخت که بعد از آن خودش را می‌کشت. یک قطعه دوازده نغمه‌ای (دودکافونیک) ناموزون بود. خودش از من اینگونه خواست. خیلی وقت بود به پازولینی فکر نکرده بودم. شاید نوعی احتیاط بوده در ارتباط با پایان زندگی‌اش. نخستین چیزی که در این لحظه از او به یاد دارم این است که ما یکدیگر را همیشه شما خطاب می‌کردیم. بعد به ذهنم مهربانی عظیم و همیشه در اختیار بودنش می‌رسد. بعد از پرندگان زمخت و پرندگان نحیف برای همه فیلم‌هایش مرا خبر کرد. جز «مده‌آ».
    منظورت از همیشه در اختیار بودن و مهربانی او چیست؟
هر بار از او چیزی می‌خواستم بدون اینکه مجبور بشوم یک‌بار دیگر از او بخواهم مرا راضی می‌کرد. در سال ۱۹۶۸ در ارره چی آ (کمپانی صفحه پرکنی ایتالو/ آمریکایی) فکر کرده بودند تا صفحه‌ای برای وحدت ایتالیا درست کنند و به من رجوع کردند تا از او بخواهم برایش متنی بنویسد. به او فقط یک‌بار اشاره کردم و بعد از سه روز آن را به من تحویل داد؛ و نه فقط همین بلکه مدیران ارره چی آ می‌خواستند که خودش هم آن را بخواند و باز هم یک‌بار دیگر برای ضبط آن قطعه، او در دسترس ما بود. پیش از آن هم از او متنی خواسته بودم برای یک قطعه طراحی شده برای سازهای فقیر، از همان‌ها که گروه‌هایی مثل پوستججاتوری درخیابان می‌نوازند.
[پوسنججاتوری در ایتالیایی یعنی ماشین‌پا‌ها و دربان‌های هتل‌ها و نیز نوازندگان و خوانندگان دوره‌گرد درون رستوران‌ها].
او آن را به شکل زمان های بسیار کوتاه نوشت و وقتی به او گفتم من چیزی از متن نفهمیدم، چون متن حاوی نریشن‌های بسیار و ابداعات فراوان او بود، (چون فکر می‌کرد پوستججاتوری که من برای موسیقی خیابانی درباره آنها به او رجوع کرده بودم، فقط کارشان ماشین‌پایی است.) نوشته‌ای با این جمله برایم فرستاد: امیدوارم بعد از این یادداشت، یادداشت دیگری لازم نباشد. این شیوه طنزآمیز او برای سرکار گذاشتن من بود. ولی هنوز یک چشمه دیگر از مهربانی او مانده: تمام نشده هنوز.
بعد من از او متنی خواستم درباره یک اعتصاب خیالی بچه‌ها، سه غزل نوشت. در بخش نخست او انقلاب بچه‌ها را تعریف می‌کرد. در بخش دوم سرکارگذاشتن معلمان بود و در بخش سوم بچه‌های تسلیم شده عذر می‌خواهند ولی بزرگتر‌ها را مجاب می‌کنند تا آنها را نفریبند. من یک کر نوشتم برای بچه‌ها. مربوط می‌شود به یک تصنیف که برایم دردسرهای زیادی درست کرد حتی در اجرا.
    از مرگش چطور خبردار شدی؟
 سرجو لئونه منقلب به من زنگ زد؛ برایم یک درد عظیم بود.
    چه فکری کردی درباره‌اش؟
می‌دانید که مرگش هنوز هم یک مرگ اسرارآمیز است. نخستین چیزی که به ذهنم رسید این بود که همه این گشت و گذارهای ویژه او را می‌دانستیم. ولی هیچ‌کس نمی‌توانست سرانجامی اینچنین تراژیک را تصور کند.
    از شیوه کارکردن با او چیز خاصی به یادت می‌آید؟
در پرندگان زمخت و پرندگان نحیف وقتی وضعیت خودم رابرایش تشریح کردم فقط از من خواست تا فضایی شبیه فلوت سحرآمیز را در آن بگذارم و بعد در تئورما (قضیه) جایی که موسیقی ناموزون بود روایتی از رکوئیم موتسارت را جای دهم. من روایت را در موسیقی‌های ناموزون تئورما پنهان کردم. تاجایی که آن را تقریباً نامحسوس کنم. ولی بعد فهمیدم که آن موتیف هنری نبود بلکه به شیوه دلجویی
- اسکارامانتیک- اجرا شده بود. چیزی است که همه نمی‌شناسند.
در سطح کاملاً حرفه‌ای. در دکامرون و بعد در حکایت‌های کنتربوری از من خواست تا از ترانه‌های ناپلی استفاده کنم. این شیوه او در بازگشت به انتخاب‌های آغازینش و آزادی استفاده از موسیقی مولفان دیگر بود. بعد فهمیدم و با کمال میل پذیرفتم. چون در پرندگان زمخت و پرندگان نحیف او با من مهربان بود. در آغاز هر فیلم پازولینی همیشه فیلمنامه را می‌داد ولی اشاره‌های کمی می‌کرد. مثلاً می‌گفت در تئورما موسیقی ناموزون. در سالو دوازده نغمه‌ای. در پرندگان زمخت و پرندگان نحیف از من قطعه‌ای خواست برای اوکارینا و خیلی متأسف شدم که صحنه‌های چیرچینسی را برید که من برای آنها موسیقی آبستره نوشته بودم و رویشان خیلی حساب می‌کردم.
    بیرون از محیط کار هم غالباً همدیگر را می‌دیدید؟
نه. تکرار می‌کنم: او خیلی تودار بود. فقط یک‌بار به خانه‌اش در ائور رفتم. در نزدیکی مؤسسه ماسسیمو.

این خبر را به اشتراک بگذارید