• چهار شنبه 19 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 29 شوال 1445
  • 2024 May 08
چهار شنبه 6 مرداد 1400
کد مطلب : 136749
+
-

درباره پل نیومن

چشمان آبی تمام باز

یادداشت یک
چشمان آبی تمام باز


جواد طوسی ـ منتقد

   ستاره شدن فقط به شانس بستگی ندارد و لیاقت هم می‌خواهد. ستاره‌ها لیاقت‌شان را با پر کردن رویاهای ما و به جا گذاشتن نقشی ماندگار از خود در خاطرات‌‌مان، نشان می‌دهند. آن مرد خوش‌قد‌وقامت چشم آبی یکی از همین آدم‌های لایقی بود که در نوجوانی و جوانی ما درست جا‌گرفت؛ پل نیومن در دنیای غریزی آن دوران ما، چهره و تیپ سمپاتیک‌اش به دل‌مان نشست و دیگر دست از سرمان برنداشت.  خاطره یعنی پرسه‌زدن در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول و نادری و سرشماری سینماهای این محدوده و محشور شدن با راکی میخواره فیلم سیاه و سفید «کسی آن بالا مرا دوست دارد» که بعدا به پشتوانه سوابق ورزشی پدرش قرمان بوکس می‌شود. دیگر آن قدر با او اخت شده بودیم که می‌توانستیم با صدای لات‌منش دوبلورش (چنگیز جلیلوند) که از بلندگوی جلوی در سینماها پخش می‌شد، تشخیص بدهیم فیلمی از این چشم‌آبی دوست‌داشتنی نمایش داده می‌شود؛ خاطره یعنی بُرخوردن با «ادی خوش‌دست» فیلم «بیلیاردباز» و جاخوش کردن توی باشگاه‌های بیلیارد لاله‌زار و نادری و ساختمان پلاسکو و سیگار گذاشتن گوشه لب و مثل «ادی» اُدال کردن و آدرس دادن: «شار هفت رو گل» / «توز  رو گل به چپ» / «شارون سِریدی». رجزخوانی‌هایمان هم از تو دل این فیلم می‌آمد و مثلا به چوب «ادی» اقتدا می‌کردیم و می‌گفتیم «حیف که چوب تاشوی ادی دستم نیست وگرنه تا حالا پارت شد بودم و حسابی روت کم می‌شد.» آن ششلول‌بند بدون اسب فیلم «تیرانداز چپ دست» (بیلی دکید) که در فصل عنوان‌بندی همراه با تصنیفی پر‌حس‌و‌حال از ته قاب به سوی‌مان می‌آید و وقتی جلوی قاب می‌رسد زینش را رها می‌کند و روی زمین می‌افتد، یکی از آن یاغی‌های محبوب‌مان شد. نگاه تلخ توام با خشم «بیلی دکید» به دور‌دست وقتی که جنازه گله‌دار مهربانش (تونستال) را روی اسبش می‌گذارد و رقص کودکانه او همراه با موسیقی ریتمیک داخل کافه، از یادمان نمی‌رود. اما بیش از همه، دستان خالی و پرنیاز او که در دم‌دمای مرگش به سوی «پت گارت» ‌دراز می‌شود و مرگ تراژیکش را به خاطر سپرده‌ایم. بعدها او چهره متفاوتی از یک یاغی پرشر‌و‌شور را در «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (ساخته جورج روی هیل) ارائه می‌دهد. ما او و یار همراهش «ساندنس کید» (با بازی رابرت ردفورد) را در نمایش عمومی اینجا با نام «مردان حادثه‌جو» می‌شناسیم و بعدها در این دوران، نسخه ژنریک فصل پایانی این فیلم را در «تاراج» (ایرج قادری) می‌بینیم. جورج روی هیل چند سال بعد در «نیش» فرصت دوباره‌ای را برای هنرنمایی این زوج موفق فراهم می‌کند. آنها جدا از ثبت یکی دیگر از عاشقانه‌های ما باعث می‌شوند که حسابی جدا برای کت و شلوارهای خط‌دار و ژیلت و کلاه‌شان باز کنیم و نیش‌زدن را فقط برازنده این دو تا آدم خوش‌لباس هفت‌خط بدانیم. 
بخشی از خاطرات غبار گرفته ما اختصاص به بازی پراوج و فرود «پل نیومن» در «گربه روی شیروانی داغ» (ریچارد بروکس) دارد آن کشمکش‌های میان بریک و همسرش مگی (الیزابت تیلور) و حمله توأم با استیصال بریک به مگی با چوب زیر بغلش و سرنگون شدن او روی زمین و آن مجادله لفظی میان بریک و پدرش (آیوز) در زیرزمین خانه را چطور می‌توان از یاد برد؟ جملات کوبنده و نافذی که در طول این صحنه میان این پدر و پسر رد‌و‌بدل می‌شود، تصویری پرکشش از یک محاکمه خانوادگی بدون ملاحظه را ارائه می‌دهد: 
بریک: تنها چیزی که می‌خواستم یه پدر بود نه یه رئیس...
آیوز: با نگاه کردن به صورت‌های مردم نمی‌شه امپراطوری ساخت. 
بریک: من خوب می‌دونم امپراطوری چی هست؟ مردی که امپراطوری را ساخته می‌ره و امپراطوری رَم با خودش می‌بره...
آیوز: نه نمی‌میرم... 
بریک: منو نگاه کن! نمی‌دونم به چی باید ایمان داشته باشم. اگه آدم به چیزی ایمان نداشته باشه، چه فایده داره. آدم باید تو زندگی یه هدف داشته باشه، یه مقصد... من یه بازنده‌ام. 
سان دیدن از دیگر نقش‌ها و شمایل‌های خاطره‌انگیز «پل نیومن»، بیش از پیش می‌تواند ما را دچار اندوه بی‌پایان و غم غربت کند:‌
آن مرد عصبی‌مزاج فیلم «تابستان گرم و طولانی» (بن‌کوبیک)، آن جوان الکی‌خوش بداقبال فیلم «پرنده شیرین جوانی» (چنس وین)، آن میخواره سرگشته و پا در هوای فیم «هاد» (مارتین ریت) و آن ولگرد به آخر خط رسیده فیلم «زندگی و روزگار قاضی روی‌بین» (جان هیوستن) که تاثیرپذیری هیوستن از «حماسه گیبل هوک» سام پکین‌پا را نشان می‌دهد... اما بیش از همه آن خنده‌ها و روحیه کلبی‌مسلک و آزادمنش «لوک خوش‌دست» (استوارت روزنبرگ) در خاطرمان مانده است... جان رونی، آن سر‌دسته یک گروه مافیایی در فیلم «جاده تباهی» (سام مندس)، آخرین تصویر سال‌های اخیر پل نیومن بود. موهای سپید و صورت استخوانی او و کم‌حرفی‌اش بیش از آنکه ما را با نقش او همراه کند، نشان از مرگ قریب‌الوقوع داشت.  پل نیومن در این سال‌های آخر عمرش، حرف‌ها و تک‌مضراب‌های صادقانه‌ای را در توصیف گذشته و حالش ادا می‌کرد. او دلش می‌خواست روی سنگ قبرش بنویسند: «من بخشی از زمان و عصری بودم که در آن زیستم». عصر او دوران اوج و افول ستاره‌ها بود. خودش می‌گفت: «حالا دقیقا مثل یک جنس عتیقه، یک جنس باستانی هستم.» او زندگی را زیاد سخت نگرفت و تصویری پاک و انسان‌دوستانه و عدالت‌خواه از خود به جا گذاشت. 
آن چشم آبی محبوب ما در پایان راه بدون دست‌اندازش، خیلی راحت و با آرامش‌خاطر به پیشواز مرگ رفت. او همان طوری که می‌خواست، در خانه‌اش مرد... او در یاد و خاطره ما هنوز زنده است و بهترین... . 
نمی‌دانم نسل جوان این زمانه می‌توانند ستاره‌هایشان را در میان برادپیت، جورج کلونی، لئونار‌دو دی‌کاپریو، راسل کرو، تام هنکس و... پیدا کنند و خاطره‌های بعدی‌شان را رقم بزنند؟

این خبر را به اشتراک بگذارید