• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
سه شنبه 5 مرداد 1400
کد مطلب : 136711
+
-

دغدغه/ آنجا که می‌شود سفره دل را تکاند

مریم ساحلی

 دل که سفره نیست، بازش کنم. این را کسی می‌گفت که یک دنیا غم به دلش بود و هزار‌و‌یک تازیانه از روزگار خورده بود. همین که می‌گفت دلش سفره نیست، من در خیالم، میان بطن چپ قلبش، سفره‌ای چهل‌تکه می‌دیدم. تکه‌پارچه‌های رنگی با بخیه‌های درشت به هم دوخته شده بودند و کاسه‌های سفالی لب‌پر و بشقاب‌های گل‌سرخی کنار تنگ‌های بلور رویش نشسته بودند.‌ سفره‌ با هر پوم تاک قلب می‌لرزید و ‌وسط یک ور شدن کاسه‌ و بشقاب‌ها، یکی می‌گفت: آدم اگر حرف نزند غمباد می‌گیرد.
او که می‌گفت دلش سفره نیست، حالا سال‌هاست عمرش را داده به شما. اما اگر بود می‌گفتم، کم ندیدم آدم‌هایی که سفره دلشان را پیش یکی که گمان می‌بردند نزدیک است و دوست، باز کردند اما دیری نپایید که انگشت پشیمانی به دندان گزیدند و باز کم نبودند آنها که سنگ صبور بودند و اگر کسی سفره دلی در محضرشان تکاند، دردی بر دردش نیفزودند. واقعیت اما این است؛ عنان آنچه از درون ما به بیرون راه‌یافته دیگر رها شده است. عمر او که می‌گفت دلش سفره نیست، به دنیا نماند تا ببیند این روزها آدم‌هایی هستند که سفره دل خویش را برای کرور کرور آدمی که از آن سوی صفحات شیشه‌ای به تماشایشان نشسته‌اند، می‌گشایند.  او حالا نیست اما اگر بود می‌گفتم کاش می‌شد سفره دل را میان باد تکاند. دریا اگر نزدیک باشد، می‌شود راه بیفتیم و سفره هایمان را در خلوت‌ترین ساعات ساحل بتکانیم تا باد لا‌به‌لای پرواز مرغان دریایی، حرف هایمان را ببرد. اهل کویر هم که باشیم، می‌شود سفره دل را میان شنزار تکاند تا حرف هایمان شب‌هنگام گره بخورند به نگاه ستاره‌ها؛ رودخانه‌ها و چاه‌ها هم هستند، حتی خیابان‌های شلوغ. می‌شود در امتداد شلوغ‌ترین خیابان شهر راه افتاد و میان صدای بوق و بوی لنت‌ترمزها آرام آرام سفره دل را تکاند و واژه واژه درد را به خیابانی سپرد که باران دیر یا زود بر آن می‌بارد و حرف‌ها را می‌برد.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید