
گذری بر تاریخ محله قدیمی ازگل
سند خورد به نام سوگلی ناصرالدینشاه

لیلا باقری| خبرنگار:
تراکمها پشت سر هم فروخته شدند و باغها یکی بعد از دیگری قلع و قمع. «ازگل» هم از این هجمه بینصیب نماند. محلهای پر از باغ که بلبلها لابهلای شاخههایش حنجره پرباد میکردند و بعد پشت هم میخواندند و چه کسانی را از تهران و اطرافش برای شنیدن نغمههای خود به باغهای ازگل نمیکشاندند.
حالا از ازگل فقط نامی مانده است. مانند خیلی از محلهها و روستاهای دیگر اطراف تهران. حتی خیلی از روستاهای اطراف ازگل هم تغییر نام دادهاند و تنها از نقشههای زمان قجر میتوان نام اصلیشان را بازشناخت. اما قبل از شیوع پدیدهای به نام تراکمفروشی، این قجرها بودند که یکی پس از دیگری تمامآبادیهای اطراف تهران و شمیران را کشف و از آن خود کردند. در این گزارش میخواهیم مختصر و مفید داستان این محله را مرور کنیم که نامی خاص و ماندگار در بین محلههای تهران دارد. محلهای در شمال غربی تهران کبیر.
اُزگُل بر وزن بلبل است؛ همان پرندههایی که در باغهای ازگل زیاد میچرخیدند و پر میزدند و میخواندند. اما چند روایت درباره معنا و دلیل نامگذاری ازگل وجود دارد. یک روایت هست که «ازگلی» به ترکی یعنی «گلرخ». انصافاً نام زیبایی است و آدم کیف میکند که بگوید: «در محله گلرخ زندگی میکنم.» حالا برایتان تعریف میکنیم که ناصرالدینشاه هم از محله گلرخان بینصیب نماند.
اما برخی میگویند ابتدا «اَزگِل» بوده که بیربط با میوه ازگیل نیست. روایت دیگری که گویا معتبرتر است میگوید ازگل نام برکهای بوده در زمانهای خیلی دور؛ برکهای جاری در محلی به نام «اوزون گل». این نام بر زبانها چرخید و در نهایت تبدیل به ازگل شد. نام این برکه در کتاب «الامآثر الآثار» هم آمده است و نوشتهاند که ارتفاع سر استخر این قریه هزار و 557متر است و مادرچاه قنات دوشانتپه هم نزدیک برکه ازگل است.
روستایی سر راه راهیان شمال
ازگل سردسیر بود و هست؛ در دامنههای توچال و از غرب هم به رودخانه دارآباد میرسید. شرقش هم کلی زمین بایر و کشاورزی قرار داشت. اما در شمال این روستا جاده لشکرک بود که به جاده قدیم مازندران میرسید. به همین دلیل محل رفتوآمد مسافران شده بود و وقت ورود و خروج در ازگل نفسی تازه میکردند.
ساکنان ازگل کشاورز و دامدار بودند و برخلاف روستاهای دیگر خیلی سیستم ارباب و رعیتی بر آنها حاکم نبود. همه اهالی مالک زمینهای خود بودند و تنها برخی که زمینهای بیشتری داشتند رعیتی هم سر زمینها کار میکرد. نخود، گندم، جو، شبدر، یونجه، غلات و انواع صیفی از محصولات این اهالی بود. اهالی که کمتر گرفتار قحطی شدند و حتی در جنگ جهانی دوم نه تنها کاشتند و خوردند که روزانه سیبزمینی به تجریش میبردند و چندکیلو سهمیه میدادند به خانوادهها.
ازگلیها در زمینهای بخش شمالی باقالی میکاشتند و به همین دلیل مشهور شده بود به «باقالیزار». از قدیم و ندیم هم گیلاس و سیب معروفی داشته. همان سیب شمیران معروف.
از هر باغی گلی
ناصرالدین شاه به خاطر جاده مازندران زیاد سر از ازگل درمیآورد. گاهی هم به آنجا میرفت تا از سربازانش در دره ازگل سان ببیند. مالک روستا هم دو دختر داشت به نامهای زرینتاج و خانمباشی. گلوی شاه هم مانده بود پیش خانمباشی که پدرش معروف بود به «باغبانباشی تجریش». به همین دلیل دختر مشهور بود به «دختر باغبانباشی» و بعضی هم به اختصار «باشی» صدایش میکردند. شاه که او را به زنی گرفت شد «خانم دختر باغبانباشی» یا همان خانمباشی.
رفتن خانمباشی به حرمسرا همانا و سفت شدن جای پای ازگل در دم و دستگاه شاه همانا. آنقدر که اعتمادالسلطنه در کتاب خاطراتش مینویسد که وقتی شاه یکبار داشت از تنگه دارآباد عبور میکرد، مردم روستا پیشش شکایت بردند کامران میرزا نایبالسلطنه برای تصاحب آب رودخانه در دو سمتش درخت کاشته تا به بهانه آبیاری درختان، آب را به روی مردم ببندد. شاه هم دستور میدهد که 30 هزار درخت اطراف رودخانه را قطع کنند.
خلاصه که خانمباشی سوگلی ناصرالدینشاه بود و 4 دانگ ازگل به نامش خورد. البته او هم دست و دلباز بود و به فقرا میرسید. آبانباری روبهروی مسجد قدیمی ازگل داشت که طبقه بالای آن را وقف عموم مردم کرده بود. ناصرالدینشاه که مرد، خانمباشی را امیراعتضاد به زنی گرفت.