خاطرات و فراموشی
سکانسی از «درخشش ابدی ذهن بیآلایش» میشل گوندری۲۰۰۴
ناهید پیشور ـ روزنامهنگار
عاشقانه غریبی که چارلی کافمن نوشت و میشل گوندری کارگردانیاش کرد، همچنان جلوه و درخشش خیرهکنندهاش را حفظ کرده است. ایده نبوغآمیز چارلی کافمن در روایت اندوهی عاشقانه به نوعی بررسی موشکافانه آرزویی دیرین (محو کردن خاطراتی که مرورشان آزاردهنده است) است که در آن عشق و خاطره و غم و فراموشی ترکیبی جادویی یافتهاند. وقتی جوئل (جیم کری) متوجه میشود که کلمانتین(کیت وینسلت) محبوب دیروزش همه آنچه مربوط به رابطه عاشقانهشان بوده را به فراموشی سپرده و خودش هم تصمیم به پاک کردن ذهنش میگیرد، بهنظر میرسد این اندوه سهمگین عشق از دست رفته است که بر تغزل پیروز شده است ولی در نهایت این خاطره و عواطف انسانی است که بر فراموشی و اندوه غلبه میکند.
اینکه رابطهای عاشقانه به دلایلی در گذر زمان شکست خورده واقعیتی غیرقابلانکار است. فیلم با ساختاری تو در تو و پیچیده پژواک عشق را از دل همین ویرانه برجا مانده جستوجو میکند. «درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش» را با صفتهایی چون کمدی ازدواج مجدد، فیلم علمی-تخیلی، فیلم معمایی، پسامدرن و... توصیف کردهاند. فیلم میتواند همه اینها باشد ولی بیش از هر چیز و در نهایت، اثری عاشقانه است.
جوئل که متوجه شده کلمانتین همه خاطراتش با او را از ذهنش حذف کرده، تصمیم میگیرد کار مشابهی انجام دهد. در فرایند پاک کردن حافظه، جوئل از محو کردن برخی از خاطراتش منصرف میشود. راه حفظ خاطرات بردن آنها به قسمتهایی از لایههای ذهنش است که مؤسسه محو خاطرات به آنها دسترسی ندارد؛ یعنی کودکی و بخشهایی که جوئل از بیان کردنشان شرمگین بوده است. در نهایت او موفق نمیشود و خاطراتش با کلمانتین از بین میرود. نکته اینجاست که با وجود این اتفاق جوئل و کلمانتین باز هم وقتی یکدیگر را میبینند علاقهای میانشان شکل میگیرد. گویی حتی محو خاطرات هم نمیتواند عشق را از میان ببرد.
در انتهای فیلم همهچیز برای جوئل و کلمانتین روشن شده. گوش دادن به فایلهای ارسالی از سوی منشی دکتر، زوج درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش را به شکلی بیواسطه با قضاوتهایشان درباره یکدیگر آشنا کرده و بهنظر میرسد این رابطه این بار واقعا به انتهایش رسیده است. در سکانس گفتوگوی جوئل و کلمانتین در راهرو، راهحلی رمانتیک برای خروج از کوچه بنبست ارائه میشود. کلمانتین که از قضاوت جوئل درباره خودش برآشفته شده در حال ترک کردن او است که روی تصویر درشت جوئل جملهای از اعترافاتش در فایل مؤسسه محو خاطرات را میشنویم: «چه شکستی از این بدتر که مدت زیادی رو با یک نفر بگذرونی و بعد بفهمی اون چقدر غریبه س.»
کلمانتین در حال رفتن است که صدای جوئل را میشنویم:«صبر کن!». کلمانتین میایستد تا جوئل فرصت دیگری را طلب کند: «میخوام برای یه مدت بمونی» و بعد چند قطع از زوجین به یکدیگر و حرکت جوئل بهسوی کلمانتین و ایستادن در مقابلش و شنیدن جملههایی که اغلب آنها را قبلا هم شنیدهایم: «من راه نیستم. من فقط یه دختر دیوونهم که دنبال نیمه خودش میگرده و...» و در خلال این تکرار وقتی کلمانتین میگوید: «... من از تو خسته میشم و احساس در تله بودن میکنم.» انگار آینده محتوم این رابطه نیز ترسیم میشود. جوئل این را هم میپذیرد تا سکانس با خندههای رضایتبخششان تمام شود؛ راهحلی موقت که با زیباترین تصویر تکرارشونده فیلم، ماجرا را تمام میکند؛ جایی که جوئل و کلمانتین کنار دریاچه یخزده حضور دارند و در نمای پایانی با شوری کودکانه بهدنبال هم میدوند؛ پایانی خوش که گرچه عدمقطعیت در آن حضور پررنگی دارد ولی وقتی زندگی همین فرصتهای زودگذر است باید غنیمتش دانست.