فرزام شیرزادی_نویسنده و روزنامهنگار
چطور میتوانیم از تجربهها، نوشتنها، طرحهای پیش از داستان و سختکوشیهایی که نویسندههای مطرح داشتهاند بهره ببریم و بیش و کم بتوانیم شیوه پلات یا طرحنویسی آنها و سپس تبدیل آن را به داستانی کامل یا رمان بهکار ببریم.
آنتوان چخوف، داستاننویس همیشه مطرح روس در فواصل کارهای پزشکیاش، سوژههای جدیدی را برای نوشتن داستان یادداشت میکرد. چخوف در یکی از دفترچههای یادداشتاش بیش از 100سوژه داستانی نوشته بود که برخی از آنها بسیار کوتاه، موجز و جذاب است. شاید اگر امروز همه آن طرحها بودند، جزو بهترین داستانکها بهحساب میآمدند؛ چون اغلب این طرحها یک یا 3و2خطی هستند. بهنظر چخوف، نویسنده باید مثل شیمیدان به عینیات و واقعیات توجه کند و هیچچیز را در زندگی عادی بهطور ذهنی بررسی نکند. چخوف هم مثل «گوستاو فلوبر»، نویسنده فرانسوی و خالق رمان «مادام بوواری» معتقد بود، وقتی نویسنده قلم بهدست گرفت، باید خونسرد و مثل یخ باشد. کسانی که داستانهای کوتاه چخوف را خواندهاند، وقتی میبینند یادداشتهای اولیه لطیفترین داستانهای او تا چه حد ساده بوده تعجب میکنند. مثلا طرح یکی از مطرحترین داستانهای او با عنوان «اندوه» چنین است: «درشکهچیای که بچهاش مرده و مجبور است مثل همیشه کار کند. اما سعی میکند غموغصهاش را با مسافران درشکهاش درمیان بگذارد، ولی میبیند همه آنها بیتفاوتند.»
چخوف درباره تجربهاش در داستاننویسی میگوید: «تجربه به من آموخته که نویسنده باید پس از نوشتن داستان، اول و آخر آنرا حذف کند؛ چون ما نویسندهها بیشتر در اول و آخر داستان دروغ میگوییم. نویسنده باید همیشه نصف اول داستانش را پاره کند و دور بریزد.» چخوف درست میگوید. بسیاری از نویسندهها ابتدا شروع میکنند به اینکه داستانشان را جا بیندازند. درحالیکه خواننده باید نه با خواندن توضیحات نویسنده که برعکس، از طریق گفتوگوها، اعمال و رفتار شخصیتها و شیوه داستانگویی او دریابد داستان در مورد چیست. نویسنده باید هرآنچه را به داستانش ربط ندارد بیرحمانه کنار بگذارد. یادآوری این نکته هم از چخوف خالی از لطف نیست؛ او تفاوت بین واقعیت صریح روزمره و واقعیت هنری آمیخته به خیال را عمیقا حس میکرد. مثلا هنگامی که در 1898برای دیدن تمرین نمایش مرغ نوروزی به سالن تئاتر هنری مسکو رفته بود، یکی از بازیگران به او گفت: از پشت صحنه هم صدای قورقور قورباغه و پرپر ملخها و پارس سگها پخش خواهد شد. چخوف پرسید: «چرا؟» بازیگر جواب داد: «برای اینکه کار واقعی میشود.» چخوف گفت: «ولی تئاتر واقعیت نیست، هنر است. اگر روی چهرهای که نقاشیشده، دماغی واقعی بگذارید، دماغ واقعی از کار درمیآید، ولی تصویر خراب میشود. شما از داستان استفاده نمیکنید تا وجود خدا را ثابت کنید. بلکه نشان میدهید که آدمها چطور زندگی میکنند و چگونه درباره خدا بحث میکنند.»
و نکته آخر اینکه بسیاری از نویسندگان نامدار جهان در ابتدا اثری خوب مینویسند و با اصلاح و دوبارهنویسی آنرا به شاهکار تبدیل میکنند. این نکته درباره نمایشنامه، داستان، رمان، شعر، مقاله و هر قالبی که نویسنده انتخاب میکند تا به کلمات شکل دهد و دیگران را تحتتأثیر قرار دهد مصداق دارد.
فوت و فن نوشتن 8/ نصف داستان را پاره کن
در همینه زمینه :