• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
سه شنبه 25 آذر 1399
کد مطلب : 118809
+
-

تنگه مرصاد

3روایت از آخرین تابستان جنگ

تنگه مرصاد


روایت اول 
سودای خام پیشروی به سمت تهران

حدیث خوشنویس | مسعود رجوی با تشویق حضار وارد سالن شد و مستقیم پای پرچم ایران رفت؛ «دیگر وقت آن رسیده که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. (هورای جمعیت) و دیگر احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداریم.» بعد با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین- باختران و تهران را نشان داد و گفت: «نام عملیات را با عنایت به نام پیامبر اسلام(ص)، فروغ جاویدان گذاشته‌ایم (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام‌حسین(ع) آغاز خواهیم کرد. [فروغ جاویدان پیش از این نام فیلم بزرگ تبلیغاتی شاه برای جشن‌های 2500ساله در مهر 1351بود]. از کوچک‌ترین لحظه‌ها باید استفاده کرد و باید عملیات ظرف 2یا 3روز انجام شود تا رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نکند. ابتدا باید یک مرکز استان را بگیریم. بعد که دیوانه نیستیم رهایش کنیم، یا به تهران می‌رویم یا حداقل آنجا را گرفته‌ایم. شما که دیگر بچه نیستید بروید یک شهر بگیرید، پس راهی جز فتح پایتخت ندارید. (دست زدن حضار) یک سری گفتند برویم اهواز و یک سری گفتند کرمانشاه. کرمانشاه مناسب‌تر است چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب رفته و ما دیگر نیاز به خط‌شکنی نداریم و از کرمانشاه هم راحت‌تر به تهران می‌توان رسید. می‌خواستیم عملیات را دیرتر از این شروع کنیم. اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد. موقعیت سیاسی قطعنامه 598 باعث شده ایران ضعیف شود و ما یک‌راست به تهران برویم. اگر الان اقدام نکنیم، بعدا که بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری کنیم. پس تصمیم و موقعیت ما حساس است. در عملیات چلچراغ، حضرت‌علی(ع) به کمک شما آمد و حالا حضرت‌محمد(ص) و امام‌حسین(ع) به کمک شما می‌آیند». سپس رجوی از میان جمعیت یکی از اعضای سازمان را صدا زد و گفت: «تو، اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟» آن فرد گفت: «نمی‌آید». رجوی گفت: «نگو نمی‌آید بگو اگر آمد داغونش می‌کنیم. کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان یک ابرقدرت است. چون فقط ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف 48ساعت تسخیر کند. در طول جنگ نه ایران ادعا کرده بغداد را می‌گیرد و نه بغداد توانسته تهران را بگیرد اما ما می‌رویم تهران را می‌گیریم (خنده رجوی) خب چه می‌شه کرد دیگه، بعضی وقت‌ها اینطور پیش میاد». وی پس از تقسیم مسئولیت‌ها هم گفت: «خب وقتی رسیدیم کرمانشاه و اعلام جمهوری دمکراتیک اسلامی کردیم، یک تیپ به صداوسیما برود، یک تیپ به زندان دیزل‌آباد و یک تیپ هم سپاه». سپس رو به یکی از فرماندهان کرد و گفت: «تو محمود قائم‌شهر، آماده‌ای؟ وقتی رسیدی همدان و صداوسیما را گرفتی باید صدای مجاهد را پخش کنی و به مردم بگویی ما داریم می‌آییم. رادار همدان را هم منهدم کن». او جواب داد: «باشه». سپس رجوی به فرماندهان عملیات تهران گفت: «تیپ لیلا فرودگاه مهرآباد، تیپ فرشید زندان اوین و بعد زندانیان را آزاد کند و... . فقط 2عامل ما را تهدید می‌کند؛ یکی هواپیماهای رژیم هستند که چون ما ستونی حرکت می‌کنیم می‌توانند بمباران کنند. و دیگر اینکه اگر ماشینی خراب شد کل ستون نباید متوقف بشه و آن ماشین باید از دور خارج شود.» یک روز بعد تیپ‌ها که به مرز رسیدند مریم رجوی پشت بی‌سیم رفت و اعلام کرد: «آتش، به پیش، آتش، به پیش!»

روایت دوم 
و خدا در کمین است

سعید زاهدی| پس از اینکه 200تیپ از نیروهای منافقین (سازمان مجاهدین خلق) با تانک‌های برزیلی، 80آمبولانس، 2کامیون اسلحه و صدها خودروی سبک ساعت 4بعدازظهر سوم مرداد 1367از مرز رد شدند و بدون درگیری قصرشیرین و سرپل ذهاب و کرند را پشت سر گذاشتند، ساعت 21:30به اسلام‌آباد غرب رسیدند و شهر را تصرف کردند. توپخانه عراق تا گردنه پاتاق را می‌زد و جنگنده‌های بعثی نیز اعلامیه پخش کرده و از نظامیان می‌خواستند تسلیم شوند. بسیاری از مردم استان باختران [نام آن موقع استان کرمانشاه] غافلگیر شدند و تصور می‌کردند مهاجمان بعثی هستند. کسی تصور نمی‌کرد منافقین به‌خود جرأت حمله سراسری به کشور را بدهند. آنها که خود را مجاهدین خلق می‌نامیدند در شهرهای سر راه خود ده‌ها نفر از مردم را در حالی قتل‌عام کردند که رجوی می‌خواست رئیس‌جمهورشان شود. منافقین در بیمارستان اسلام‌آباد‌غرب پاسداران و بسیجیان را سر بریدند و نیروهای جهاد سازندگی کرند و اسلام‌آباد غرب را تیرباران کردند. اخبار تلخ که به تهران رسید، سرتیپ علی صیاد‌شیرازی شخصا فرماندهی هوانیروز را بر عهده گرفت و خودش سوار بر بالگرد به همراه ده‌ها بالگرد هوانیروز به گردنه پاتاق رفت. در حالی ‌که منافقین تا کرمانشاه فقط 30کیلومتر فاصله داشتند، بالگردها راهشان را سد کردند. همزمان نیروی زمینی ارتش و سپاه هم که در اردو بودند خودشان را رساندند و در تنگه چارزبر راه پیشروی منافقین را بستند. عملیات منافقین این‌قدر غیرمنتظره بود که برخی تیپ‌های نیروی زمینی وقتی در حال جابه‌جایی بودند درگیر جنگ شدند و حتی نمی‌دانستند دارند با چه‌کسی می‌جنگند. رزمندگان در عملیاتی که با استعانت از آیه «ان ربک لبالمرصاد» (سوره مبارک فجر آیه 14) نام عملیات را مرصاد گذاشتند، جلوی پیشروی منافقین را گرفتند. بالگردها و فانتوم‌ها از تنگه چارزبر تا اسلام‌آباد غرب با بمباران خودروها و ادوات زرهی منافقین آنها را منهدم کردند  و 1500نفر از آنها را به هلاکت رساندند. بسیاری از نیروهای سازمان -که با فراخوان «فتح تهران» از اروپا و آمریکا به عراق آمده بودند- بدون حتی 24ساعت آموزش نظامی، در مقابل بمب و توپ و خمپاره، به جای خیز رفتن و پناه گرفتن فقط در جاده می‌دویدند و از این‌رو راحت کشته می‌شدند. بسیاری نیز لای شیارها و پناهگاه‌های طبیعی و زیر پل‌ها پنهان شدند. منافقین که دیگر خود را در بن‌بست می‌دیدند یا تصمیم به‌خودکشی با سیانور و نارنجک گرفته یا فرار می‌کردند. مشکل رزمندگان در هدف قرار‌دادن منافقین این بود که بسیاری از آنها، در گردنه‌ها، نیروی انتحاری می‌شدند و مقاومت جدی از خود نشان داده تا سایر اعضای سازمان بتوانند به خاک عراق فرار‌کنند. قبل از رسیدن رزمندگان به کرند، 3فروند بالگرد عراقی در این شهر به زمین نشستند و مسعود رجوی و مریم رجوی را -که برای فرماندهی ادامه عملیات به کرند آمده بودند- با خود به عراق بردند. مسعود و مریم نیروهایشان را رها کردند و در شرایطی که تمام ارتباط بی‌سیم‌های منافقین قطع شده بود، اعضای سازمان، فرار به سمت عراق را به قرار ترجیح دادند. جنگ و گریز رزمندگان با منافقین تا پل ماهی در نزدیکی سرپل ذهاب ادامه داشت و آن‌جا منافقین با انفجار پل ماهی، مانع از ادامه تعقیبشان شدند. در این زمان جنگنده‌های بعثی وارد کارزار شده و با بمباران وسیع رزمندگان ده‌ها تن از نیروهای ارتش و سپاه را به شهادت رساندند. ظهر 5مرداد عملیات مرصاد به پیروزی کامل رسید و تنگه چارزبر به تنگه مرصاد معروف شد.

روایت سوم
روز بعد از پاکسازی اسلام‌آباد غرب

میترا صادقی| «خانم رازی بارها به سپاه گفته بود خواهرها آمادگی دارند برای امداد و یا حتی برای جنگ هم شده، همراه برادرها بیایند. بعد از عملیات مرصاد و روز بعد از پاکسازی، همه رفتیم اسلام‌آباد غرب. همه جنازه‌ها را دیدیم. خانم رازی، خانم کرم‌اللهی، خانم آبیار و خانم رجبی هم بودند. یک هایس داشتیم؛ با آن رفتیم. من در بخش تبلیغات بودم. با خودم دوربین برده بودم. اما هر چه عکس گرفتم، سپاه از ما گرفت. بعدا گفتند فیلم‌ها سوخته است. نمی‌دانم تکلیف فیلم‌ها چه شد. از جنازه‌ها خیلی عکس گرفتیم. جنازه زنان منافق را دیدیم. تونیک و شلوار پوشیده بودند. جسد یک زن را دیدیم که موهای طلایی خیلی روشن داشت. بچه‌ها گفتند می‌خواسته نیروها را اغوا کند! جنازه منافقین جلوی آفتاب مانده و کرم زده بود. بعضی از مردم محلی با هیزم جنازه‌ها را آتش زده بودند. قرص‌های ضدبارداری دیدیم. جنازه یک خانم با دو آقا داخل چاله‌ای بود. بعضی‌ها مغزشان متلاشی شده بود. بعضی‌ها که هیچ راهی نداشتند، با سیانور خودشان را کشته بودند. بیمارستان اسلام‌آباد هم رفتیم. جای سالم نمانده بود. گفتند منافقین حتی زخمی‌ها را هم کشته‌اند. خانم رازی هم همراهمان بود. آن‌جا ما زخمی ندیدیم. همه را برده بودند اما پر بود از جنازه منافقین؛ همه اجساد با تیر سوراخ‌سوراخ شده بودند. حیاط و اطراف بیمارستان پر بود از جای گلوله. همه‌جا خون ریخته و خشک شده بود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :