نایبالسلطنه فتحعلیشاه، نسبت به دیگر شاهزادگان عرضه بیشتری نشان داده
عباسمیرزا؛ شاهزاده ناکام
عیسی محمدی
عباسمیرزا یک شاهزاده بود، پدرش هم که فتحعلیشاه معروف. میگویند پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش نخوانش پسر. اما این یکی استثنا شده و از خودش عرضه بیشتری نشان داده بود. در مازندران به دنیا آمده و در مشهد هم از دنیا رفته. زیاد عمر نکرد. بزرگ شدنش هم مصادف بود با جنگهای ایران و روسها در آذربایجان و قفقاز. به همین دلیل است که نام او بیشتر با این جنگها عجین شده است. زمان جوانیهایش هم که تاجگذاری کرد و نایبالسلطنه شد. بعدش هم که نامه حکمرانی آذربایجان و قرهباغ (از قپلان کوه تا دربند) را به او دادند.
جنگ اول ایران و روس
جنگ اول با روسها در سال 1804 میلادی در ایروان شروع شد. به سرانجامی هم نرسید و بعد از 10سال به قرارداد گلستان منجر شد؛ در نتیجه دربند، باکو و شروان از دست رفت. بعد از این قرارداد، او و برادرش سپاهی جمع آوردند و به عثمانی حمله کردند. باز هم نتیجهای نگرفت و معاهده ارزروم بسته شد. 12سال بعد از قرارداد گلستان، روسها دوباره مناطقی از ایران را اشغال کردند و جنگ شد. عباس میرزا هم از طریق شوشا (همینجایی که بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان جنگ شده و دست به دست شد)، به سمت گنجه رفت، ولی شکست خورد. روسها هم که مثل همیشه فرصتطلب، به سمت ایران آمدند و تبریز را اشغال کردند. اینبار قرارداد ترکمنچای بسته شد؛ یعنی از دست رفتن سرزمینهای شمالی ارس و پرداخت غرامت سنگین به روسها و... .
روسها و رفتار تحقیرآمیز
اولین شکست اصلی عباس میرزا همان جنگ اول با روسها بود که منجر به عهدنامه گلستان شد. او بعدها به مقابله با روسها پرداخت تا خفت شکست اولیه ایرانیان را از دوشاش بردارد. از سوی دیگر چون قرارداد گلستان شکل و شمایل درستی نداشت، اختلافات روس و ایران هم دنبالهدار بود. روسها هم که زورشان میچربید، مدام به اطراف ایروان حمله و روستاها و بخشهای مختلف را تصرف میکردند. دست ایرانیها هم که به جایی بند نبود. یکی، دو باری هم قرار شد مذاکراتی بین نمایندگان ایران و سرداران روس انجام شود که با زورگویی روسها و تحقیر نمایندگان ایرانی، به جایی نرسید و البته حملات آنها کماکان ادامه داشت. آخرش هم که گوگچه را به اشغال خودشان درآوردند. ایرانیها بهشدت به این دستاندازی و بدررفتاری با مسلمانان این منطقه اعتراض کردند. تزار جدید روس هم پرنس منچیکف را به دربار ایران فرستاد. البته این فرستاده با خشونت زیادی گفتار و رفتار میکرد و ایرانیها را اصلاً تحویل نمیگرفت. از سوی دیگر اخبار شکنجه و آزار مسلمانان مناطق اشغال شده هم روح و روان افکار عمومی را به هم ریخته بود.
جنگ کنیم، نکنیم؟
فتحعلیشاه مجلسی تدارک دید و بزرگان و روحانیان و سرداران و... را گرد هم آورد. غالباً گفتند که باید جنگ کنیم، البته به غیر از چند نفر معدود. آیتالله سیدمحمد اصفهانی هم بعد از آن فتوای جهاد صادر کرد. قائممقام فراهانی هم در این مجلس بود ولی حرفی نزد، تا اینکه شاه بهطور مستقیم نظرش را خواست. با جنگ مخالفت کرد که دلایل خودش را هم داشت. عدهای هم جرأت پیدا کرده و در کنارش، با جنگ مخالفت کردند. اما نظر اکثریت این بود که باید جنگ کنیم. به همین دلیل بود که ایرانیها برای نبرد با روسها حاضر شدند. ارتش به فرماندهی عباس میرزا عزم جدال کرد. البته در این میانه توافقی پنهانی بین روس و انگلیس هم اتفاق افتاده بود که عملاً دست روسها را برای هر کاری باز میگذاشت. ایرانیان با هجوم اولیه حسینخان سردار کار را شروع کردند. او هم از مرزهای تعیین شده در عهدنامه گلستان گذشته و به روسها شکستهای سنگینی وارد کرد.
پیروزیهای اولیه علیه روسها
در نبردهای بعدی هم ایرانیها به پیش رفته و مناطق از دست رفته را گرفتند و 4هزار کشته هم روی دست ارتش روس گذاشتند. یرملف، فرمانده سپاه قفقاز سریع برکنار شد و ژنرال پاسکویچ جایش را گرفت. او هم سریع به قلعههای نظامی ایران حمله کرد و کمکم پیروزی روسها شروع شد. بهتدریج عباس میرزا متوجه شد که روسها موتورشان گرم شده و دیگر نمیتواند حریفشان بشود. به همین دلیل دستور داد در مناطق مرزی غله انبار کنند تا بتوانند مقاومت بیشتری کنند. گنجه، ایروان، نخجوان، قلعه عباسآباد و... از دست رفتند. حاکم خوی هم خیانت کرده و شهر را در اختیار دشمن گذاشت. بعدتر مرند، قراچهداغ، مشکینشهر، سراب، گرمرود، اردبیل و... هم به تصرف روسها درآمد. کتابهای خطی آرامگاه شیخ صفیالدین اردبیلی هم در این هنگامه بود که راهی مسکو و پترزبورگ شد. ستاد فرماندهی از سلطانیه به تهران منتقل شد؛ چرا که خبر ورود روسها به شهرهای شمالی هم رسیده بود. خانها و حاکمان محلی هم در حال خیانت و پیوستن به روسها بودند. تا اینکه تبریز سقوط کرد. وحشت، دربار و تهران را تسخیر کرده بود، چرا که ژنرال روسها گفته بود قصد پایتخت کرده است.
خداحافظ شمال ارس
پس از کش و قوسهای فراوان، سرانجام قرارداد ترکمنچای بسته شد. مناطقی از ایران جدا شد، مناطقی دیگر نیز خالی از سپاه ایران شد، مبلغ زیادی نقدی بهعنوان غرامت به روسها پرداخت و امتیازاتی دیگر به آنها واگذار شد. چنین بود که عباس میرزا به داخل کشور بازگشته و عزم فرو نشاندن شورشهای داخلی را کرد. با همه این احوالات، عباس میرزا را فردی شجاع و روشنفکر و دارای عزت نفس دانستهاند. به این قضیه حتی اروپاییها هم اشاره کردهاند. حتی میگویند علاقه زیادی به عصر روشنگری و پیشرفتهای اروپاییها و مباحث عقلی پیش آمده داشته. ضمن اینکه در زمانه حکمرانی خودش هم سعی در اصلاحاتی کرده بود. او حتی نسبت به وضعیت قفقاز در بین 2جنگ اول و دوم ایران و روسها هم از خودش حساسیتهایی نشان میداد. در این دوره، پناهندگان ایرانی که در منطقه تحت تصرف روسها از آزار و اذیت دشمن گریخته و به ایران آمده بودند، باعث شده بود تا احساسات ملی و مذهبی برای جهاد تقویت شود.
امیدم به این شاهزاده بود
عباس میرزا با قرارداد اول یعنی گلستان هم مخالف بود، اما به هر حال این قرارداد بسته شد. روی هم رفته در کارنامه نظامی او نیز فتح و پیروزی دندانگیری دیده نمیشود. نکته عجیبتر اینکه در قرارداد ترکمنچای، یکی از مواد را هم دال بر این گذاشته بود که روسها با ولیعهدی و سپس سلطنت او موافقت کنند که برخی این امر را، ناشی از بیخبری او از موارد بینالمللی و سیاسی دانستهاند. برخی دیگر نیز گفتهاند که روسها چون در این فاصله درگیر جنگ با ناپلئون هم بودند، به همین دلیل شکستهایی هم در نبرد با عباس میرزا خوردند. به هر حال مثل باقی موارد تاریخی روایتها مختلف است. سرانجام نیز در مشهد بیمار شد و از دنیا رفت. گفتهاند که احتمال مسموم کردن او توسط پزشک انگلیسیاش وجود دارد. ظاهراً که بیماری قبلی داشته و وقتی که در دورهای از درد کلیه بهخود میپیچیده، پزشک انگلیسی به او اطمینان خاطر داده بود که خطری ندارد. گروهی هم میگویند که بیماری قبلی داشته و ارتباطی به این حرفها ندارد. در نهایت، در شب دوم آبان 1212شمسی، حالش بد میشود و در نهایت به رخوت، سستی و بیحالی دچار میشود و جان میسپرد. فتحعلیشاه در جایی میگوید که همه امیدش به این شاهزاده بوده.
جبران شکستهای بزرگ
عباس میرزا به واسطه این شکستها خیلی تحت فشار بود و احتمال داشت حتی پادشاهی را از دست بدهد. به همین دلیل به یزد و کرمان و خراسان رفت تا شورشهایی را سرکوب کند و امنیت را برقرار سازد. سرانجام هم که در مشهد درگذشت. البته بعضیها میگویند که بله، چون او در جبهههای بزرگ و اصلی شکست خورده بود، به این پیروزیهای کوچک دل خوش کرد تا وضعیت خودش را اصلاح کند. جدا از همه این مباحث، اما تاریخ چشمههایی از باعرضه بودن این شاهزاده را هم روایت کرده و اینطوری نبوده که مثل باقی شاهزادهها و شاهان قاجاری، عاری از هر عقل و همتی بوده باشد.