اسلحه به روی مردم
سازمان مجاهدینمنافقین وارد فاز مسلحانه شد
محمد رحمانی
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و باز شدن درهای زندانهای کشور، در کنار بسیاری از فعالین سیاسی، اعضای بلندپایه سازمان مجاهدین خلق نیز از زندان رها شدند. سازمان به سرعت با ایجاد تشکیلات منسجم و تقویت ساختار خود تبدیل به یکی از گروههای فعال در کشور شد. با پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق که در صفوف انقلابیون، و مخالفان سلطنت قرارداشت، ظاهرا روابط خوبی با حاکمیت تازهتاسیس برقرارکرد؛ آنان همچون سایر گروهها، از رهبر وقت انقلاب با عنوان «امام خمینی» یاد میکردند و تصویر ایشان را در تجمعات خود سر دست میبردند. با گذشت زمان و افزایش تنشها برای کسب قدرت و بالا گرفتن اختلافهای سیاسی، خصوصا درگیری بین رئیسجمهور با مجلس شورای اسلامی و سایر نهادهای انقلابی و همزمان با تبوتاب استیضاح رئیسجمهور، سرانجام در 28خرداد60 سازمان مجاهدین خلق (با اطلاعیه سیاسی-نظامی شماره25) وارد فاز مبارزه مسلحانه با حکومت جمهوری اسلامی ایران شد.
هر چند که درگیریهای روزهای نخست با سلاح سرد بود، اما طولی نکشید که یک مبارزه تمامعیار نظامی و جنگی شهری بر کشور سایه انداخت و به واسطه این درگیریها عده زیادی از مسئولان بلندپایه و طرفداران از دو طرف و مردم عادی کشته یا زخمی شدند. از همین رو بسیاری از کارشناسان در رابطه با اینکه «آیا امکان کنترل سازمان در جهت عدمورود به فاز مسلحانه وجود داشت یا نه؟!» یا این پرسش که «آیا این برخورد گریزناپذیر بود یا نه؟!» در مطبوعات دست به قلم شدند که بیشتر جنبه روایی داشت. به هر حال سازمان با توجه به مبانی اندیشهای خود به فکر ایجاد یک حاکمیت تمامیتخواه چپگرا با پوسته اسلامی بود؛ آنچه خود با عنوان «جامعه توحیدی بیطبقه» از آن یاد میکرد که در آثار منتشره از سوی منافقین (سازمان مجاهدین خلق) به کرات تبیین شده بود. نظام حاکم نیز مبتنی بر روحانیونی بود که اسلام مکتبی را پذیرا بودند و از همین رو هرگز روی خوشی به تفکرات التقاطی سازمان نشاننمیدادند. در رابطه با منافقین و خاصه قرائت نادرست آنان از اسلام، تضادها بالا گرفت، بهویژه آنکه سابقه تغییر ایدئولوژی این سازمان و درگیریهای درون زندان در ذهن مسئولان جدید حاکمیت به یاد مانده بود.
منافقین (سازمان مجاهدین خلق) برای آغاز مبارزه خود نیاز به ایجاد تشکیلات، اقناع اعضا و تشکیل قطب ضدهژمونتیک در گام نخست و مرحلهگذار و جنگ مواضع داشت؛ این ادعا در سخنان موسی خیابانی بهعنوان نفر دوم سازمان متجلی بود (نوار موسوم به صدای سردار). در این دوران سازمان با تبلیغ روی شهرت امامخمینی و برخی از چهرههای کشته شده شاخص سازمان در مبارزه با رژیم پیشین و چاپ نشریات متنوع و معرفی خود بهعنوان سازمانی پیشرو، کوشش کرد بسیاری از دانشآموزان و جوانان را در فاصله فعالیت قانونی خود در چارچوب میلیشیا (نیروی شبهنظامی) جذب و سازماندهی کند و ایدئولوژی خود را بهعنوان یک آلترناتیو (جایگزین) شایستهتر، تبلیغ و ترویج کند. بدینترتیب همت مسعود رجوی، نفر اول منافقین، در برگزاری کلاسهای ایدئولوژیک، در حادترین شرایط قابلدرک میشود. سازمان که روزبهروز در حال جذب نیرو بود همواره گزینه مبارزه مسلحانه با رژیم را روی میز داشت و هرگز حاضر به تحویل سلاحهای خود به حکومت مرکزی نشد. از سوی دیگر نیز به نفوذ در ساختار سیاسی- امنیتی حاکمیت مبادرت ورزید تا در موقع لزوم برای ضربهزدن از آن بهرهگیرد. سازمان که از ورود به نهادهای کشور از طریق انتخابات ناکام مانده بود، برای سرنگون کردن حاکمیت به شیوه مسلحانه لحظهبهلحظه مشتاقتر میشد و از سوی دیگر در برآورد قدرت خود و رقیب و اقبال جامعه دچار خطای راهبردی بود، خصوصا آنکه نظام جمهوری اسلامی را بر مبنای تحلیل چپگرایانه خود حتی برآمده از یک طبقه نمیدانست و معتقد بود با یک ضربه و تکانه، این نظام به راحتی ساقط میشود؛ بدینترتیب اشتباه در برآورد قدرت نظام باعث شد تا سازمان لحظهبهلحظه برای آغاز جنگ عملی و مبارزه مسلحانه مشتاقتر شود. نزدیک شدن رئیسجمهور وقت، ابوالحسن بنیصدر به سازمان این تلقی را بهوجود آورد که هژمونی حاکم نیز دچار بحران مشروعیت شده و اکنون ضدهژمونتیک، قدرتی بیش از هژمونتیک یافتهاست و باید مرحله جنگ مواضع را به مرحله جنگ قدرت ارتقا داد.