پیروزی اراده
چند سطری در سوگ دیگو آرماندو مارادونا
مرتضی کاردر- روزنامه نگار
چند وقت پیش فیلمی از یک مهمانی منتشر شد که مارادونا پشت به دوربین یکی از نامتعارفترین رفتارهای خود را انجام میداد. جز عدهای که در میان انبوه هواداران او انگشتشمار محسوب میشوند کسی به ماجرا واکنش نشان نداد. دوستداران او مثل همیشه خطاپوشی کردند و از کنار ماجرا گذشتند. انگار نمیخواستند خبرهای بد را درباره او ببینند و بشنوند و باور کنند. انگار میخواستند قهرمانشان همیشه قهرمان باشد و خدشهای به تصویری که از او دارند، وارد نشود. رفتاری که هواداران دیگو مارادونا در واکنش به خطاهای کوچک و بزرگ او در همه این سالها انجام دادهاند، بیشتر از جنس حسرت و همدردی و تأسف بوده است؛ از زمانی که برای نخستینبار اعلام شد او بهدلیل مصرف کوکائین محروم شده است تا زمانی که آزمایش دوپینگ او مثبت درآمد و آرژانتین سقوط کرد تا بعدها که هر چند وقت یکبار خبری از درغلتیدن او به دام موادمخدر و رابطههای غیراخلاقی و رفتارهای ناهنجار میرسید، واکنش دوستداران او دریغ و افسوس و اشک بوده است و بس. ما به چهکسی اجازه این همه خطا دادهایم؟ کدام بازیکن فوتبال بوده است که همه خط قرمزها را در زندگی رد کرده باشد و همچنان محبوب باشد؟ کدام قهرمان ورزشی بوده است که سالها اسیر الکل و افیون و هوسرانی بوده باشد و از چشمها نیفتاده باشد؟
او ربالنوع «قهرمان عصیانگر» در روزگار ما بوده است. قهرمانی که از هیچ کوششی برای تخریب خود دریغ نکرد. اما هیچگاه ذرهای از محبوبیت او کاسته نشد. همه او را دوست میداشتند و در اوج میخواستند. پس زمینخوردنهای او به چشم نمیآمد. هربار هم که او برمیخاست، موجی از همدلی و شعف و امید انبوه طرفداران او را در سراسر دنیا فرامیگرفت، چه زمانی که کوکائین را ترک کرد و برای جامجهانی۱۹۹۴ به تیم ملی آرژانتین آمد، چه زمانی که حتی بعد از آن هم دوباره زمین فوتبال و خاستگاه خود بوکاجونیورز بازگشت، چه وقتی که در مقام مربی به تیم ملی آرژانتین رسید.
او زیباییهای فوتبال را به کمال رساند. لذتی به ما بخشید که تا ابد میتوانیم به تماشایش بنشینیم. این جمله در طول چند روز گذشته آنقدر تکرار شده است که بینیاز از تفسیر باشد اما همه راز محبوبیت او این نیست. او فوتبال را از ورزشی گروهی به ورزشی فردی تبدیل کرد. ورزشی که یک نفر میتواند بهاندازه یک تیم باشد و همهچیز را در زمین تحتالشعاع خود قرار دهد. بازیکنان بزرگ دیگری پس از او آمدهاند، مثل زیدان یا مسی یا رونالدو که زیباییهای فوتبال را به نمایش گذاشتهاند، بازیکنانی که گاه حتی فراتر از یک تیم بودهاند، اما هنرشان در چارچوب باشگاههای بزرگ و نظام اقتصادی و تجاری فوتبال تعریف شده است؛ بازیکنانی بزرگ در باشگاههایی بزرگ و امکاناتی که بیدریغ به پایشان ریخته میشود اما مارادونا نماد رقابتی نابرابر در فوتبال بوده است، جدال خلاقیت فردی در مقابل نظم و قدرت فوتبال در اندازههای جهانی. نماد قهرمانی که یکتنه میتواند لشکری شکستخورده را بلند و حس قهرمانی را در آنها بیدار کند. میتواند یک تیم درجه2 ایتالیایی (ناپولی) را نه فقط به قهرمانی فوتبال ایتالیا که به قهرمانی اروپا برساند. در عرصه ملی نیز همینطور، او بود که یکتنه تیم ملی آرژانتین را در سال۱۹۸۶ قهرمان جامجهانی کرد، اما ماجرا فقط به قهرمانی جامجهانی مکزیک محدود نمیشود. اوج هنر او وقتی است که 4سال بعد جنازه تیم قهرمان را که در دیدار افتتاحیه شکست خورده بود و بهعنوان تیم سوم از گروه بالا آمده بود، احیا کرد و به نایب قهرمانی جامجهانی رساند. 4سال بعد هم که آمد باز توانست تیم را حول محور خود جمع کند. کار او چیزی از جنس پیروزی اراده بر قدرت بود، پیروزی بینظمی بر نهایت نظم در اندازههای جهانی بود. کار او به جز خلاقیتهایی که به جادو میمانست، دمیدن نوعی نفس احیاگر مسیحایی بود، نفسی که به دیگران قدرت میبخشید تا باور کنند که میتوانند پیروز باشند.