سال بهت
خفقان، نفس ادبیات داستانی را به شماره انداخته بود
حسنا مرادی
سال ۱۳۱۸، سال بهت و ناامیدی نویسندگان ایرانی بود؛ در خارج از ایران جنگ جهانی دوم شروع شده بود و در داخل ایران، خفقان و استبداد رضاخانی نفس همه را گرفته بود. قتل فرخی یزدی و تقی ارانی در زندان همه را بیش از پیش ترسانده بود تا حدی که نویسنده جوان، «جهانگیر جلیلی» بیستساله خودکشی کرد. همه اینها سبب شده بود که جریان نوپای رمانهای اجتماعی که در سالهای قبل در حال پا گرفتن و بالیدن بود، یکباره فلج شود و تعداد رمانهای چاپشده حتی به انگشتان یک دست هم نرسد.
در این سال زینالعابدین مؤتمن رمان تاریخی «آشیانه عقاب» را چاپ کرد. او پیشتر این رمان را بین سالهای ۱۳۰۹ تا ۱۳۱۶ نوشته بود و سال۱۳۱۸ آن را به چاپ رساند. ماجرای این رمان هزارصفحهای، رقابت خواجه نظامالملک و حسن صباح برای رسیدن به قدرت در دربار ملکشاه سلجوقی بود. شخصیتپردازی این داستان تاریخی عامهپسند، از همان فرمولی پیروی میکرد که در واقعیت، رضاخان برای به قدرت و ثروت رسیدن پیش پای نویسندگان و روشنفکران آن دوران گذاشته بود؛ «شورشی» فردی منفور بود و «قهرمان دوران» تنها با به خدمت حاکم درآمدن پیروز میشد و به سعادت میرسید.
چهره دیگری که از این سال بهطور جدیتر وارد عرصه داستاننویسی شد، «حسینقلی مستعان» بود. او که سابقه سالها روزنامهنگاری در 2 دهه قبل را داشت، پیش از آن چندین رمان نوشته بود و حتی ترجمه قابلقبولی از «بینوایان» ویکتور هوگو را چاپ کرده بود. مستعان در ابتدای سال۱۳۱۸، فعالیتهای روزنامهنگاری خود را مدتی کم کرد و در این دوران فترت از روزنامهنگاری، رمان رمانتیک و عشقی «نوری» را نوشت که در عرض یک هفته، ۱۵هزار نسخه از آن به فروش رفت.رمان «منادی حقیقت یا عاشق گویا در کسوت درویش قربان»، نوشته سیدمحمدباقر حجازی دیگر رمان چاپشده در این سال بود که ارزش ادبی چندانی نداشت. حجازی، در عین حال که با تجدد در جامعه مخالفت میکرد، رضاخان را میپرستید و مردم را مقصر وضعیت آن روز جامعه میدانست که نتوانستهاند از زمینههای رشدی که رضاخان ایجاد کرده، استفاده کنند.