تنهایی پرهیاهو
مسعود میر| شما بگویید یک کتابفروش تنها و بیمشتری در راسته خیابان انقلاب اما من میگویم شمایل مدرن آقای هانتا در تنهایی پرهیاهو. بهومیل هرابال زمانی که کتاب را مینوشت تازه از بستر بیماری برخاسته بود و شرایط سیاسی کشور زادگاهش-چک- چنان آشفته بود که مجبور شد کتاب را مخفیانه چاپ کند. آقای نویسنده بعدتر در حال غذا دادن به کبوترها از طبقه پنجم بیمارستانی که در آن بستری بود به پایین پرت شد و خلاصه تنهایی پرهیاهو بعد از این مرگ بیشتر و بیشتر برای خوانندگان جذاب شد. حالا قهرمان کتاب را بگذارید کنار و سرنوشت نویسندهاش را هم در ذهن خودتان آرشیو کنید و شیرجه بزنید در تهران تابستانی و کرونایی. پیرمرد ماسک بر صورت گذاشته و با سرود بیمخاطب بودن کتابها همنوایی میکند. روزگار فرهنگ سیاه شده و شهرها به وضعیت قرمز زلف گره میزنند. مرگ در کمین است و کتاب شاید بهانهای باشد برای فراموشی پیرامونی که به طرزی گزنده غیرقابل تحمل شده است. باید سراغ آقای هانتا رفت و در یکی از همین کتابفروشیهای بیمشتری چندتایی کتاب خرید و در خانه چلهنشینی کرد، شاید آفتاب فرداها لبخند ملیحتری بزند بر چهره عبوس تنهایی ما... .