عشق در قطار طولانیتر است به خاطر تو
فریدون صدیقی _ استاد روزنامهنگاری
او سمجترین و عاشقترین عاشق دنیاست که ما هرجا باشیم و هرجا که دهان به آواز بگشاییم و یا دست در دست مهر داشته باشیم چنان ما را در آغوش میگیرد که از شرمندگی این عشق بیمثال، مدهوش میشویم. نام نامی این عاشق جهانی کروناست و نام این یکی دلدار آتشین که نگران سرماخوردگی جنگلها و بعضی اماکن در تابستان است، آتش است! خوب از این دو گفتن، ملالآور و اندوهزاست پس اجازه دهید برای گریز از این روایت تلخ، کمی به عقب برگردیم شاید حالمان کمی شکرپنیر شود با چای کمرباریک. همین. به همین سادگی !
آن دور و دیرها ما ساده بودیم، زندگی بدون خشونت اتفاق میافتاد و اگر تازه از راه رسیدهای زیادی صمیمیت به خرج میداد، فکر نمیکردیم فریبکار است، چون نبود. دزدها هم آن قدر بیمعرفت نبودند که وقتی جیب پیرمردی را میزدند، بلیت اتوبوسش را هم ببرند. آن روزها نام واقعی علی بیغم، فردین و شیرین، فروزان بود. روزنامهفروشها داد میزدند؛ افزایش حقوق معلمان- معافیت سربازی متأهلها. بله همهچیز ساده بود، کسی ماسک نمیزد، همسایهها یکدیگر را فقط نگاه نمیکردند، میدیدند؛ یعنی احترام و مهربانی در آغوش جای میگرفت و ما از فرط سادگی، قلبهایمان با هم میتپید و همه عاشقها مجنون بودند.
عشق در قطار طولانیتر است
به خاطر واگنها
به خاطر کوپهها
به خاطر راهروها
و به خاطر تو
که فقط قطار را بیشتر دوست داری.
100سال بعد شما بگویید دهه50 و کمی60، بله در همین حدودها با اینکه آفتاب غروب در دود و غبار شهر گم میشد، اما صبحها خورشید که بالا میآمد میشد آن را بدون مزاحمت آسمانخراشها در کوچهها دید که چگونه چشمانداز را پر از زندگی میکرد. آن روزها گرچه زندگی در بستر اجبارهای نوین اجتماعی تغییر میکرد، با این حال رادیو پشت سر تلویزیون داد میزد و روزنامهها همچنان خواننده داشت، تیترها کنار کیوسکها راه میرفت و خبر از ورود اتومبیلهایی جدید میداد که نامشان پژو پرشیا و پراید نبود؛ ماکسیما و مزدا بود. زندگی هنوز به رنگ مهربانی بود و اگر کسی تنه میزد دستکم به نشانه پوزش سر تکان میداد. شیرین و فرهاد هم با مترو به کافینت میرفتند و برای دوستان دور و نزدیک پیام میدادند.
تو باید بیایی، باید بخندی
در نیمرخ غمگین تو وقتی میخندی
پرندهای به پرواز درمیآید.
حالا و اکنون بیا و بنگر کرونا پیش از ما بیدار شده و خبر میدهد چندتن از ما از دیشب تا صبح در آغوش او برای همیشه خوابیدهایم و ما محزونتر از غروب بهشتزهرا خود را به شب میرسانیم. همین است که عکسها اغلب تکی و با فتوشاپ به هم میرسند. نبض دوستداشتن دیگر نمیزند! یعنی اگر میخواهیم زنده بمانیم و تیپا به کرونا بزنیم ناچاریم همچنان و فعلا در جهان مجازی بهسر بریم، همچنان سعی کنیم زندگی کردن را فراموش نکنیم و همچنان بر این باور باشیم که زندگی یعنی با تو بودن؛ تویی که نامت عشق که نامت مادر، پدر، دوست و یا برادر و خواهر است.
زندگی بودنِ حضور مبارک شما در همین لحظهای است که دارید مرا میخوانید و کبوتری پشت پرده صدایتان میکند.
دستم مثل برگی در پاییز درد میکشد
نه درختان بادام با سایههای کوچکشان
نه عطری که از بالای سرم بگذرد
سکوت مثل آب ریخته روی میز پهن میشود
و تمام اتاق را میگیرد.
همه شعرها از غلامرضا بروسان