طوبا ویسه:
در فکر بودم و نگران. با خودم میگفتم چگونه ممکن است کرونا ورزشکاران قوی را هم از پا بیندازد. مبتلا شدن «وریا غفوری»، کاپیتان تیم استقلال و دیگر بازیکنان فوتبال ذهنم را خراب کرده بود.
دور و اطرافم آدمهای مختلفی را دیدم که بیمار شدند. بعضی سبک گرفتند مثل بابا. مایک اتاق را به بابا اختصاص دادیم. غذا، آب و سوپش را در اتاقش میخورد و تا دو هفته از اتاقش بیرون نیامد. فقط برای دستشویی و حمام. هربار که دستشویی و حمام میرفت من و برادرم و مامان، همهجا را ضدعفونی میکردیم؛ شاید بهخاطر همین ما نگرفتیم. دیشب با ذهن آشفته خوابیدم؛ اما گاهی با ذهن آشفته به خواب میروی و بعد با خواب زیبایی که دیدهای روزت ساخته میشود.من دیشب خواب خوبی دیدم. پدرم سرحال بود؛ دیگر بیمار نبود. دنبال ما آمد به ما گفت: «باید به خانهی جدید برویم.» ما را به یک خانهی بسیار قدیمی آجری برد. خانه، حیاطی بزرگ داشت که از وسط آن یک نهر پر آب رد میشد. در خانه اثاثیهی قدیمی و زیبایی دیده میشد که صاحبخانهی قبلی همه را به ما بخشیده بود. پدرم پیشنهاد داد: «برویم و نهر را دنبال کنیم، ببینیم سرچشمهی نهر کجاست.» در خوابم هیچ اثری از کرونا و گرفتاری نبود و همهی آدمها خوشحال بودند و شهر خوشحال. نهر را گرفتیم و رفتیم تا به یک کوه قشنگ رسیدیم. جریان نهر را باز گرفتیم و از کوه بالا و بالاتر رفتیم. از آن بالا، شهر پیدا بود. سرچشمهی نهر، چشمهای جاندار و پرآب خنکی بود که از دل کوه میجوشید و بالا میآمد. دستانمان را در چشمه فرو بردیم و آب نوشیدیم. چه خنک و گوارا بود. کمی نشستیم و با به خانهی دلخواهمان برگشتیم. حیاطی بزرگ با یک تاب سفید و یک درخت گلابی. سبد را از گلابی پر کردیم و کنار نهر عزیزمان نشستیم و گلابی خوردیم و کرونا را از یاد بردیم.
چرخ اول
کرونا و یک خواب خوب!
در همینه زمینه :