• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 22 خرداد 1399
کد مطلب : 102391
+
-

در سالگرد درگذشت نادر ابراهیمی، خاطرات او را با همسرش فرزانه منصوری در کتابخانه-موزه این نویسنده مرور کرده‌ایم

زندگی ما یک عاشقانه آرام بود

زندگی ما یک عاشقانه آرام بود

نیلوفر ذوالفقاری

پشت میز همسرش می‌نشیند، عینک و خودنویسش را سر جایشان می‌گذارد و کتاب‌ها را مرتب می‌کند؛ همانطور که در آخرین روزهای زندگی پربار نویسنده بودند. بعد بلند می‌شود، خاک روی قفسه و کتاب‌ها را می‌تکاند و با لذت به گوشه‌ای که سال‌ها برایش آشنا و گوشه نوشتن همسرش بوده نگاه می‌کند. همسر نادر ابراهیمی، خالق عاشقانه‌ترین داستان‌های ادبی، از زندگی عاشقانه‌ با مردی تعریف می‌کند که چیزی ننوشته، مگر آنکه آن را عمیقا باور داشته است. فرزانه منصوری طهرانی‌مقدم، از اینکه هم‌قدم و همراه مردی بوده که پای باورهایش ایستاده و میهن و مردمش را بسیار دوست می‌داشته، خوشحال و رضایتمند است. 22سال از درگذشت نویسنده می‌گذرد و به این بهانه، با همسرش در کتابخانه-موزه‌ای که به نام نادر ابراهیمی در مجموعه فرهنگی عباس‌آباد ساخته شده، به مرور خاطرات شنیدنی او می‌نشینیم.

 

  اولین بار نادر ابراهیمی را کجا دیدید؟
50سال می‌گذرد. من در خانه یکی از اقوام که فامیل مشترک ما دو نفر بود نادر را دیدم. ظاهرا صاحبخانه تدارکی برای این دیدار دیده بود. نادر از کوه آمده بود و من دیدم جوانی بالابلند، خوش‌چهره و خوش‌صحبت است. مهمانی برپا بود و همه با هم صحبت می‌کردند، کم‌کم به من خبر دادند که قضیه چیست و باید بیشتر توجه کنم.
  آن زمان شما مشغول چه کاری بودید؟
من معلم بودم، تازه دوران تربیت‌معلم را تمام کرده بودم. هنوز به تحصیلات عالیه نپرداخته بودم.
  چه ویژگی‌ای از همسرتان بیشتر توجه شما را جلب کرد؟
از نظر ظاهر که دلنشین بود، صحبت‌هایش هم جذاب و با اعتماد به نفس. بعد قرار شد دیدارهای ما ادامه پیدا کند. در واقع ازدواج ما، یک ازدواج سنتی بود اما من کمی روشنفکری به خرج دادم و خواستم چندبار یکدیگر را ببینیم و صحبت کنیم. اقوام، مهمانی می‌دادند و از ما 2نفر هم دعوت می‌کردند تا بتوانیم با هم بیشتر آشنا شویم. هرچند چیز زیادی از هم دستگیرمان نشد اما به‌نظر می‌رسید در همین ملاقات‌های اول برای هم دلنشین بودیم. خصوصیاتی که نادر داشت با معیارهای من برای ازدواج می‌خواند. معیارهای من هم چندان پیچیده نبود، می‌خواستم تحصیلات همسرم از من بیشتر باشد، خانواده‌ها از نظر فرهنگی حتما با هم متناسب باشند و از نظر مادی از پس یک زندگی ساده بربیاید. زندگی مشترک ما با ازدواجی سنتی شروع شد اما بعد آرام‌آرام، به دوست‌داشتن و عشق منجر شد.
  آن موقع چه قول و قراری با هم گذاشتید؟
هر کدام از خودمان گفتیم و ویژگی‌هایی که شاید کمی مخفی‌تر بود. ما برای یک زندگی مشترک، هیچ قوانین و نسخه از پیش تعیین‌شده‌ای نداشتیم. وقتی زندگی را شروع کردیم، تجربه زندگی برای ما آرام‌آرام قوانینی را به‌وجود آورد. این هم نسخه خودمان شد و هم سال‌ها بعد، به ۲ کتاب «چهل‌ نامه کوتاه به همسرم» و «یک عاشقانه آرام» منجر شد. نادر در مصاحبه‌ای گفته که یک عاشقانه آرام، اصول و دکترینی است برای یک زندگی رو به تعالی که قرار است دوام داشته باشد و دچار روزمرگی و دل‌مردگی نشود؛ قوانینی که در این کتاب گفته شده، بعد از تجربه یک زندگی مشترک به‌وجود آمده است. مثلا اگر برگردم و به نخستین خانه مشترکمان نگاه کنم، یک ظرف سفالی هم در آن پیدا نمی‌شود اما کم‌کم در سفرهایمان به همدان، لالجین، تبریز، میبد و شهرضا، به سفال علاقه‌مند شدیم و خانه‌های بعدی ما پر از سفال شد.
  چقدر از عاشقانه‌هایی که آنها را در آثار نادر ابراهیمی لمس می‌کنیم، در زندگی و جهان واقعی هم واقعیت داشت؟
این سؤال برمی‌گردد به 3کتابی که خود خوانندگان، نام آنها را عاشقانه‌های نادر ابراهیمی گذاشته‌اند، یعنی «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم»، چهل نامه کوتاه به همسرم و یک عاشقانه آرام. اما در نگاهی به تمام آثار نادر، می‌بینیم که عشق در همه آنها لبریز است، به شرطی که وقتی حرف از عشق می‌شود، فقط به عشق 2انسان و بین یک زن و مرد فکر نکنیم. عشق به یک آرمان و عقیده، به وطن و مردم آن، ظلم‌ستیزی و مبارزه، توجه به مقام زن و باورهای اینچنینی، در تمام آثار نادر ابراهیمی دیده می‌شود. نمی‌خواهم بگویم ما 100 درصد این عاشقانه‌ها را زندگی کرده‌ایم، اما بسیاری از آنها را تجربه کردیم. اگر نادر ابراهیمی پیامی در آثارش دارد، از تجربه یک زندگی، چه از نظر زندگی مشترک و چه از نظر اجتماعی و مبارزاتی  که به‌وجود آمده، است. بله، آنچه در آثار نادر ابراهیمی می‌بینید، تجربه و زندگی کرده و آنگاه نوشته است.
  به‌عنوان یک زن، نقش خودتان را در مسیر حرفه‌ای که نادر ابراهیمی طی کرده چطور می‌بینید؟
یادم هست در زمان نامزدی، بعد از صحبتی که درباره هنرمندان معروف با هم داشتیم، به شوخی به نادر گفتم امیدوارم تو هم معروف شوی به اینکه همسر خوبی داشته باشی. آن زمان اصلا نمی‌دانستم چه چیزی در انتظار ماست. شما که کتاب‌های نادر ابراهیمی را می‌خوانید، تصور می‌کنید که زندگی ما جاده‌ای صاف، همیشه خوب و آشتی بوده است، درحالی‌که زندگی ما هم مثل هر زندگی مشترکی، بحث و گفت‌وگو و اختلاف سلیقه داشته است. اما آنچه مهم است این است که سعی کردیم از کنار اینها بگذریم تا چهارچوب و حریم زندگی شکسته نشود. نادر در صحبت‌ها و نوشته‌هایش گفته که اگر امروز من این نادر ابراهیمی هستم، همسرم پشت سرم بود. اما من این را باور ندارم و می‌گویم درباره من مبالغه کرده است. من سعی کرده‌ام که یک زن خوب باشم اما همان زن خوب سنتی ایرانی که می‌گوییم قانع است و خود را با شرایط وفق می‌دهد. خودم را در این حد قبول دارم اما نادر بزرگواری کرده و مرا بیش از این نمایانده است.
  درباره ارتباط نادر ابراهیمی با فرزندان در جایگاه یک پدر برایمان بگویید.
به‌عنوان پدری اخلاق‌مدار، از 3دخترمان در این زمینه خیلی مراقبت می‌کرد، به‌طوری که اگر پای درددل بچه‌ها بنشینید، شاید گلایه داشته باشند. البته خیلی پدرشان را دوست دارند و این پدر بوده که جز مسائل اخلاقی، موضوعات فرهنگی را هم همیشه درنظر داشته است. هر سه‌شنبه در خانه ما باز بود و نادر ملاقات‌هایی داشت، علاوه بر دانشجویان و علاقه‌مندانش، هنرمندان هم به خانه ما رفت‌وآمد داشتند و این وجود پدر نویسنده بود که چنین فضای فرهنگی‌ای را در خانه ما ایجاد می‌کرد. همیشه به بچه‌ها می‌گفت که باید یک هنر را دنبال کنید.
  این توجه به هنر به کجا انجامید؟
دختران من با هنر آشنا هستند. دختر بزرگم هلیا نقاش است، یکی دو نمایشگاه هم برگزار کرده و حالا روی چینی نقاشی می‌کند که کارهایش طرفدار هم دارد. دختر دوم‌ام الیکا نقاشی را خیلی جدی‌تر دنبال کرده و هر دو سال یک‌بار، نمایشگاهی از کارهایش برگزار می‌کند و می‌توانم به‌طور قاطع بگویم چهره‌ای شناخته‌شده است. فرزند سوم ما هم عکاس است و نگاهی هم به بازیگری دارد.
  زندگی با یک نویسنده، با روحیات معمول که از نویسندگان می‌شناسیم، مثل علاقه به خلوت و تمرکزی که روی نوشتن دارند، از این جنبه‌ها برایتان سخت نبود؟
زندگی با یک هنرمند شیرینی‌ها و سختی‌هایی دارد. من با کسی ازدواج کردم که مشهور بود و هر جا می‌رفتیم، علاقه‌مندان سراغش می‌آمدند، به او محبت می‌کردند و آثارش را دست به‌دست می‌چرخانند. من هم به‌عنوان همسر نویسنده، از اینکه همسرم را دوست دارند و شهرت دارد لذت می‌بردم. اگر بخواهیم درباره خلوت و نوشتن طولانی مدت حرف بزنیم، یکی از خوبی‌های سبک کار کردن همسرم این بود که شب تا صبح می‌نوشت، یعنی وقتی را که باید صرف خانواده می‌کرد، برای نویسندگی نگه نمی‌داشت. اما از نظر اعتقادات و دیدگاه سیاسی - اجتماعی، نادر ابراهیمی نگاه خاصی داشت. نادرابراهیمی یک مبارز بود، بارها زندان رفته بود و اعتقادات اخلاقی‌ای که داشت باعث می‌شد همانطور که در «ابن‌مشغله» می‌بینیم، مدام شغلی را رها کند و سراغ کار بعدی برود. او به‌دلیل عقایدش هیچ‌وقت کار دولتی نپذیرفت، چون اگر می‌دید در محل کارش اتفاقی مخالف با آرمان‌ها و منافع مردم رخ می‌دهد، اگر نه با دعوا و مرافعه و جنجال، با یک استعفا آن کار را ترک می‌کرد. این موضوع از نظر اقتصادی خانواده را در وضعیت سختی قرار می‌دهد.
  این سختی‌ها چه بودند؟
در این شرایط ما درآمدی نداشتیم. یک حقوق معلمی من بود با اجاره خانه و بقیه مخارج. نادر که به قول مرتضی ممیز از هر انگشتش یک هنر می‌بارید، شروع کرد به نقاشی‌کردن روی روسری. آن زمان روسری‌ها همه در رنگ‌های تیره و بدون طرح و نقاشی بود. من هم با آن اندک خیاطی‌ای که بلد بودم، پارچه می‌خریدم و دامن‌هایی که آن زمان به دامن اسکاتلندی معروف بود می‌دوختم. اینها را برای فروش می‌بردیم و زندگی را می‌گذراندیم. وقتی برای فروش می‌رفتیم، من عرق شرم می‌ریختم که «سعدی را به‌کار گل گماشته‌اند»؛ باید از نادر ابراهیمی در اجتماع استفاده‌های مفیدتری می‌شد. از طرف دیگر خجالت می‌کشیدم که به مغازه‌ها بروم و بگویم من روسری برای فروش دارم. اما گذشت و بعدها نادر شغل‌های دیگر را هم تجربه کرد. این سختی‌ها بود اما الان به شیرینی و با افتخار از آنها یاد می‌کنم که توانستم هم‌قدم و همراه مردی باشم که بر سر اعتقادات و عقایدش به نفع وطن و مردمش می‌ایستاد.
  ویژگی وطن‌پرستی در تجربه‌ها و آثار نادر ابراهیمی پررنگ است. چه آرمانی برای میهنش داشت؟
خودش بارها گفته وقتی می‌گویم میهن، خاک را نمی‌پرستم، مردمی را که وطن، قدمگاه آنهاست دوست دارم. قطعا دلش می‌خواست مردم آسایش و راحتی داشته باشند، آزادی‌های مشروع را تجربه کنند و خوشبخت باشند. ایران ما ایران ظلم‌دیده‌ای است و اگر در تاریخ به عقب برگردیم، دوره‌ای نیست که مردم آسوده و در آسایش باشند. در تمام آثار نادر ابراهیمی، عشق به وطن و مردم سرریز است و البته امید. هیچ‌وقت در آثار او ناامیدی نمی‌بینیم و همیشه امیدی هست که مردم بالاخره به خوشبختی خواهند رسید.
  روی دیوار کتابخانه، برنامه‌های دقیقی برای فعالیت‌هایش در  هر سال دیده می‌شود. نادر ابراهیمی این‌قدر منظم بود؟
نادر همین‌قدر منظم بود، جز این برنامه‌ها که روی دیوار موزه می‌بینیم، دفترهایی هم داشت که در آنها برنامه‌هایش را در زمینه‌های مختلف می‌نوشت. برنامه نوشتن، سخنرانی‌ها، تدریس و همه کارها روی نظم پیش می‌رفت و هیچ برنامه‌ای حذف نمی‌شد.
  آیا حین نوشتن قصه‌ها، با شما درباره شخصیت‌ها و ماجراها حرف می‌زد و از شما نظر می‌خواست؟
هروقت می‌خواست قصه یا اثری را نامگذاری کند، با من مشورت و بیشتر وقت‌ها نظر مرا قبول می‌کرد. گاهی با عجله از اتاقش بیرون می‌آمد و می‌گفت: فرزان بنشین این را برایت بخوانم. من هم معمولا خودم را جای مخاطب می‌دیدم، نه همسر نادر ابراهیمی که شناخت بیشتری از او دارد. گاهی خیلی بی‌رحمانه نظر می‌دادم و می‌گفتم این جمله باید عوض شود. پیش می‌آمد که حتی یک صفحه پاکنویس‌شده تمیز را بعد از نظر من عوض می‌کرد.
  خودتان هم تجربه ترجمه چندین کتاب را دارید؛ چرا فعالیت ادبی را ادامه ندادید؟
من حدود 16کتاب برای کودک و نوجوان ترجمه کرده‌ام که یکی از آنها هم از طرف شورای کتاب کودک جایزه گرفت. آن زمان وقت آزادتری داشتم و به‌تدریج مسئولیت‌هایم در زندگی بیشتر شدند. وقتی که 2بچه داشتم و معلم هم بودم، وارد دانشکده شدم. این شلوغی‌ها باعث شد آرام آرام از ترجمه فاصله بگیرم.
  همسرتان تشویق‌تان می‌کردند که سراغ ترجمه برگردید؟
قطعا. اصلا کتاب‌ها را نادر انتخاب می‌کرد، معمولا کتاب‌هایی را که جایزه برده بودند می‌آورد و او باعث شد که من به مترجمی روی بیاورم.
  به‌عنوان نزدیک‌ترین فرد به نادر ابراهیمی، به‌نظر شما چه ویژگی‌ای از نادر ابراهیمی هست که دوستدارانش درباره آن کمتر می‌دانند؟
مخاطبین از طریق آثار نادر او را شناخته‌اند. حتی در فضای مجازی صفحه‌های متعددی برای دوستداران نادر ابراهیمی راه افتاده است. شیفتگی و تعصب مخاطبان نشان می‌دهد که جنبه‌های مختلف شخصیت او را شناخته‌اند. اما شاید ویژگی‌ای باشد که کمتر درباره آن می‌دانند؛ مثلا نادر بچه‌ها را آنقدر دوست داشت، که با کوچک‌ترین ظلمی که به هر بچه‌ای می‌شد بی‌اختیار گریه می‌کرد. بارها می‌دیدم نادر آمده خانه و گریه می‌کند، چون مثلا مادری را دیده بود که دست بچه‌ای را محکم گرفته و او را به سختی دنبال خود می‌کشید. خیلی دل‌رحم بود و از شدت رقت احساسات و محبتی که به هم‌نوعان داشت، خیلی زود اشک‌هایش جاری می‌شد.
  چه کاری بود که نادر ابراهیمی دوست داشت انجام دهد و فرصت آن پیش نیامد؟
خودش در آخرین نامه‌اش نوشته که آرزویی ندارد و اگر دوباره به زندگی برگردد، همینطور زندگی خواهد کرد. اما من می‌توانم بگویم که یکی از آرزوهای بزرگش، ایجاد مؤسسه ایران‌شناسی بود. چندبار به طرف این کار رفت، اسلایدها و فیلم‌های کوتاه جذابی از سراسر ایران تهیه کرد اما در نهایت به نتیجه نرسید. آرزوی بزرگش، خوشبختی و رفاه برای ملت بود. از نظر فعالیت ادبی، نادر آثار ناتمامی دارد که یکی از آنها، «بر جاده‌های آبی سرخ» است که مبارزات میرمهنا و مردم جنوب است و قرار بود 10جلد باشد، اما 5جلد آن به نتیجه رسید.
  چهل نامه کوتاه به همسرم، همیشه با استقبال مخاطبان مواجه بوده. شما مخاطب این نامه‌ها هستید. اگر قرار بود خودتان نامه‌ای به همسرتان بنویسید، چه می‌نوشتید؟
اگر قرار باشد امروز بنویسم، می‌نویسم که متشکرم از تو عزیزم، طعم خوشبختی را در یک زندگی خانوادگی به من چشاندی. لحظاتی در زندگی بود که احساس خوشبختی داشتم، هرچند همیشه متاثر می‌شدم که چرا من و نه همه؟ چرا نباید دنیا طوری بچرخد که همه احساس خوشبختی کنند؟ این حرف‌های امروز من است. نامه‌هایی هم هست که در گذشته برایش نوشته‌ام و آنها، گاهی گله بوده و گاهی سپاس و تشکر.
  نادر ابراهیمی پاتوق خاصی برای وقت گذراندن داشت؟
نه، بیشتر وقت‌ها در خانه بود. اوایل ازدواجمان که هنرمندان دهه ۴۰، مثل نادر، مرتضی ممیز، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی و بقیه هنرمندان آن دوره می‌خواستند دور هم جمع شوند، پاتوقشان کافه نادری بود. در کافه جمع می‌شدند و بحث و گفت‌وگوی ادبی و فرهنگی جریان داشت. اما بعدها دیگر پاتوق خاصی نداشت.
  چه چیزی نادر ابراهیمی را خوشحال می‌کرد؟
هروقت اثری از او چاپ می‌شد، به قول خودش داغ داغ کتاب را می‌گرفت، پله‌ها را چند تا یکی بالا می‌آمد و درحالی‌که گل و شیرینی در دست داشت، وارد خانه می‌شد. این نشان می‌داد که خیلی خوشحال است. هر اثری به آسانی به‌وجود نمی‌آمد و خودش بارها گفته که نوشتن جز رنج برای من نبوده است. در چنین روزهایی واقعا خوشحال بودیم. تنها یک‌بار بود که چشم‌مان با اشک همراه شد، آن هم زمانی بود که سرود سفر به‌خاطر وطن که با صدای محمد نوری خوانده شده، منتشر شد. نادر نوار را در ضبط گذاشت و ما شنیدیم: ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، رنج دوران برده‌ایم، خون دل‌ها خورده‌ایم. ابتدا دست زدیم و بعد اشک‌هایمان را پاک کردیم. این ترانه هنوز هم هرجا پخش می‌شود، چشم‌هایم نم می‌شود و این نشان می‌دهد ما وطنمان را خیلی دوست داریم.

اشک‌ها و لبخندها
سال‌ها قبل، دوره‌گردانی از محله‌ها رد می‌شدند که برای بچه‌ها، کاردستی‌های کاغذی، بادبزن، فرفره و چیزهایی از این دست می‌ساختند و به وق‌وق‌صاحاب معروف بودند. معمولا افراد مسنی که دیگر کاری از آنها برنمی‌آمد سراغ این کار می‌رفتند. روزی نادر با یکی از این افراد در کوچه روبه‌رو شده بود، آدرس خانه‌مان را داده بود تا اگر توانستیم به او کمک کنیم. این پیرمرد تا آخرین روز به ما سر می‌زد. روز دیگری دیدم نادر گریه‌کنان به خانه آمد، گفت از کوچه رد می‌شده که دیده پیرمرد لحاف‌دوز، پشت سر او راه می‌رود و جای دادزدن، زیرلب با خودش از این می‌گوید که کاسبی نکرده و پولی ندارد. نادر دست در جیب کرده و نیمی از پول کمی را که داشته، به لحاف‌دوز داده بود. این پیرمرد لحاف‌دوز هم تا سال‌ها به ما سر می‌زد و خیلی نادر را دوست داشت.

یک عاشقانه آرام
رمان یک عاشقانه آرام، معروف‌ترین اثر نادر ابراهیمی به‌حساب می‌آید که توسط انتشارات روزبهان بیش از 40بار به چاپ رسیده است. نگارش این کتاب پر طرفدار به آذر‌ماه 1373بر می‌گردد و هنوز هم به‌عنوان یک عاشقانه پرطرفدار در قفسه‌های کتابفروشی خودنمایی می‌کند. یک عاشقانه آرام در۳  فصل روایت شده و نادر ابراهیمی برای هر فصل عناوین جذاب و متفاوتی را انتخاب کرده است.

آتش، بدون دود
«آتش، بدون دود»، رمان بلندی است اثر نادر ابراهیمی که در7 جلد منتشر شده و نویسنده در آن پس از اشاره به زیبایی‌های ترکمن‌صحرا در ۳ جلد اول در ۴ جلد بعد به شیوه‌ای داستانی- تاریخی به بیان مبارزات انقلابی معاصر پرداخته است. نادر ابراهیمی برای ساخته و پرداخته‌کردن آتش بدون دود بیش از 30 سال - یعنی نیمی از عمرش- را صرف کرده‌است. سریالی نیز با همین نام و توسط خود نادر ابراهیمی ساخته شده‌است.

چهل نامه کوتاه به همسرم
این کتاب شامل چهل نامه از نادر ابراهیمی است که خطاب به همسرش نوشته شده. در یکی از نامه‌های آمده در این کتاب می‌خوانیم:‌ ای عزیز!راست می‌گویم. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده‌ام. قلم‌ام را دیده‌ام؛ چنان‌که گویی بخشی از دستِ راستِ من است و کاغذ را. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده‌ام. من اینجا «من» را دیده‌ام که اسیر زندانِ بزرگِ نوشتن بوده‌است، همیشه‌ خدا که زندان را پذیرفته...


شما که کتاب‌های نادر ابراهیمی را می‌خوانید، تصور می‌کنید که زندگی ما جاده‌ای صاف، همیشه خوب و آشتی بوده است، درحالی‌که زندگی ما هم مثل هر زندگی مشترکی، بحث و گفت‌وگو و اختلاف سلیقه داشته است

این خبر را به اشتراک بگذارید