مطب
فرزام شیرزادی ـ داستاننویس و روزنامهنگار
نشستهایم تو مطب دکتر. دکتر چشمپزشک است. پایین تابلو سردر مطبش این را نوشته. حدود هفتادساله است. قدکوتاه و تنومند. کت چهارخانه سیاه و سفید تنگی هم به تن دارد. از منشی خبری نیست. نه اینکه مرخصی رفته باشد؛ اصلا منشی ندارد. خودش پول میگیرد. دفترچه بیمه هم قبول میکند. لابد آدم خوشانصافی است. کراوات بنفش و ارغوانی راهراهش سنخیتی با کت و شلوارش ندارد. مطب دو اتاق کوچک تودرتو است که از وسط با دو لته در چوبی قدیمی از هم جدا میشود؛ از آن درهایی که جابهجا وسطش شیشههای رنگی ششضلعی است. نوبت که به من میرسد، تو میروم. سلام میکنم. فقط سرش را تکان میدهد. بیآنکه نگاهم کند، دفترچه را میگیرد. عین مریضهای قبلی مینشاندم روی صندلی گرد بدون دسته. صندلی شبیه صندلی گرد و چرخان ساندویچیهای شلوغِ سر چهارراههای پرتردد است؛ چهارراههای شلوغ قبل از دوران کرونا. دولته در باز است و آدمهای منتظر و ما و دکتر چیزی برای پنهانکردن نداریم. از سر تا ته مطب و اتاق انتظار یکی است. از روی صندلی گرد بهمان میفهماند که باید جوابش را بدهیم و بگوییم Eها کدام سمتی است. با نوک خطکش Eها را نشان میدهد. میگویم: «چپ، راست، چپ، بالا، پایین، پایین، چپ، چپ... نمیدونم... نمیدونم... نمیبینم.»
چراغ بالای تابلویی را که پر ازE است، خاموش میکند و میآید سمتم و بدون اینکه بگوید چشمم را باز کنم، انگشت پهن شست و سبابهاش را میاندازد زیر پلک وگونهام و قطرهای از جیبش درمیآورد و میریزد تو چشمم. با دست اشاره میکند که بیرون منتظر باشم. میگویم: «منتظر بمانم.» فقط سرش را تکان میدهد که یعنی بله. پشت سر من دختری قلمی و دراز میآید تو. او هم مینشیند روی صندلی گرد. دفترچه بیمهاش را هم میگذارد روی میز دکتر. دکتر، چراغ بالای تخته مملو از E را روشن میکند. به دختر میگوید که جواب بدهد و او هم گردن و سرش را جلو میگیرد و جواب میدهد: «پایین، چپ، راست، راست، چپ...» دکتر میپرد وسط چپ و راستگفتنها. صدای دکتر را میشنویم؛ بم و بریدهبریده است: «خانم این سمت چپ است، این هم سمت راست.»
خطکش را به چپ و راست میبرد: «یک بار دیگه بیشتر تکرار نمیکنم. این سمت چپ، اینم راست. شما سمتها را هم بلد نیستی!»
دختر جواب نمیدهد. چراغ تابلو E دوباره روشن میشود. دکتر میپرسد. دختر جواب میدهد: «چپ، چپ، راست، راست، راست، راست...» دکتر چراغ را خاموش میکند. دفترچه را میدهد دست دختر. سعی میکند خونسردیاش را حفظ کند: «بفرمایید. شما مُخِتون ایراد داره. اول اونرو علاج کنید. بفرمایید.»