شب قدر و داستانهای زندگی
علی ربیعی _ سخنگوی دولت
از کودکی درماه رمضان حس خاصی داشتم؛ سخت و شیرین. روزه را مثل همه بچههای ایرانی با «کله گنجشکی» شروع کردم. با چه اصراری که حتما سحر بیدار شوم و چه عشقی داشت دوتا چای شیرین پشت هم در افطار.
شبهای قدر به مسجد میرفتم و چه لذتی داشت خوابیدن بین دعا در گوشه مسجد. نمیدانم چطور بین آن همه همهمه و شیون، کنج مسجد خوابم میبرد و کلی هم خوابهای رنگی میدیدم.
بزرگتر که شدیم مفهوم شب قدر بیشتر با جانمان عجین شد. امشب دارم فکر میکنم از سالهای نوجوانی تا امروز، شبهای قدر آمدهاند و رفتهاند و نسبت من با این شبهاست که تغییر کرده. سالهای دور و دورتر باید با ذرهبین بهدنبال خطایی کودکانه میگشتی. گویا آدمها هرچه بزرگتر میشوند و در محیط اجتماعی با افراد بیشتری سروکار دارند بهخاطر خیلی چیزها باید طلب بخشش کنند. شبهای قدر چه فرصت خوبی است برای مرور خودمان در آینه زمان.
نکته دیگری هم که در قدرها دچار تطور میشود آرزوهای ماست. هرچه از کودکی به سمت بزرگسالی بیشتر پیش میرویم آرزوهایمان هم رنگ عوض میکنند و خواستههای ساده و شیرین کودکی به سمت حل دغدغههای ذهنی و مسائل روزانه منتهی میشود. اگر هریک از ما قادر باشیم در شبهای قدر خواستهها و آرزوهایمان را که برای تحقق آنها دعا میکنیم مرور کنیم، داستان زندگیمان هم نوشته میشود. چقدر خوشبختند آنها که سقف آرزوهایشان از فردیت خودشان عبور کرده و هدفشان خیرخواهی برای جامعه و انسانهاست. هرچقدر سطح آرزوها از فردی به آرزو برای دیگران تبدیل شود و گستره دعا، دیگران را بیشتر در برگیرد به انسانیتر شدن اندیشه و جامعه بیشتر نزدیک میشویم.
خداوندا، در این شب قدر، برای همه آدمها، تمام مسلمانها و همه هموطنانمان و آنها که دوستشان داریم و دوستمان دارند زیباترین تقدیر را مقدر کن.
سبحانک یا لااله الا انت، الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب