قصه آن روح آزمند و زمینخوار
ناداستان
روزی که شال و کلاه کردیم برای یک هفتهای از شهر دور باشیم و به ملک پدری مرتضی در شمال برویم، هرگز فکر هم نمیکردیم پا درون باغ سرسبزی بگذاریم که برای خودش قصهای دارد و اگر سر قصه باز شود، قصههای شگفت دیگری خواهیم شنید که شبهای تابستانی ما در آن باغ باصفا را پر خواهد کرد.