کتاب کالاست و باید تبلیغ بشود تا بفروشد
یوسف علیخانی | نویسنده و مدیر نشر:
یک بار این جمله را جایی گفتم و نزدیک بود پوست سرم را بکنند. گفتم کاش دولت آخرین تتمه حمایتی را هم که از حوزه کتاب میکند، بردارد و نویسندهها و مترجمان و شاعران و ناشران و توزیعکنندگان و کتابفروشان را به حال خودشان رها کند.
به گمان خودم حرف بدی نزده بودم و همچنان هم بر آن مصرّ هستم؛ چراکه کتاب، کالاست و هیچ اصراری ندارم به حرف کسانی گوش کنم که میگویند این حرف، توهین به مقام عظمای «کتاب» و «کلمه» است. کتاب، جایگاهش والاست و کلمه بالای چشم همه ما جا دارد اما بحث من اینجا عرضه همین کتاب و کالاست. بگذریم از یک تعداد کتاب که اسمشان معروف شده و هر کسی از راه میرسد اینها را دوباره منتشر میکند. هر روز فراوان کتاب جدید چاپ میشوند (شما بخوانید متولد میشوند). این نوزادان باید که پرورش پیدا کنند و بعد دستشان گرفته شود و آنوقت معرفی شوند به جامعه تا خودشان قد بکشند و بشوند آنی که دنبالشان بیایند.
در این مملکت (که قربانش بروم) نویسنده مینویسد و معتقد است که شاهکار کرده و باید صف بکشند و بیایند بخرندش؛ ناشر، کتاب را چاپ میکند و دست به کمر میزند و فکر میکند هنر کرده که نمیداند چاپکردن کتاب، همچین کار شاقی نیست؛ پخشی هم که گوشبهزنگ کتابفروش است که او چه میخواهد تا برایش فاکتور کند؛ کتابفروش هم که چشمانتظار است تا از در کتابفروشیاش بیایند با سلام و صلوات و در عرض خواندن یک اجیمجی، کولهباری کتاب بخرند و این چرخه بچرخد. اما این نیست تمام ماجرا!
مسیر سالم و صحیح به گمان من راه دیگریاست که شاید گفتنش به مذاق خیلی از دوستان و همکارانم (در درجه اول) خوش نیاید و باز اعصابشان را خطخطی بکند. همین چند روز پیش یکی برایم سروده بود: «یکی مینالید ز درد بینوایی/ یکی میگفت خانم زردک نمیخواهی؟». والله من هم بینوا بندگک هستم به قول خدابیامرز شاملو؛ من هم اهل دردم. اما بحث من این است که بیاییم یک بار مسیر کتاب را درست نگاه کنیم تا ببینیم چرا در سرانجامی بیپایان، کتابها خوانده نمیشود.
نویسنده این مرزوبوم چقدر روی کارش تحقیق میکند؟ چقدر از خلوتگاهش بیرون میآید و سفر میکند و چه اصلا در چنته دارد که مینویسد؟ حالا گیرم خیلی هم دارد؛ چطور دارد مینویسد؟ جوری مینویسد که من و همکاران دیگر فقط به او بهبه و چهچه بگوییم یا کتابی مینویسد که ننه و خاله و عمه و عمو و دایی من هم بفهمندش؛ گیرم آخر عامی!
ناشر این مملکت وقتی یک کتاب را پذیرش میکند، یعنی مسئولیت سنگینی را بر دوش گرفته. در این مسیر چه شقالقمری میکند؟ فقط قرارداد میبندد و کتابها را میفرستد مراحل فنی و بعد هم فیپا و ارشاد و مجوز و چاپخانه و صحافی و توزیع و تمام؟ حالا زد و از صد تا کتاب، یکی هم گرفت و فروش رفت و باقی تلنبار انبار؟ توزیع و کتابفروش هم همینطور!
بعد فکر کنید ناشر این مملکت منتظر باشد وزارت فخیمه ارشاد هم یارانهای بدهد و بخورنمیری باشد. بحث اصلا کتابخوانی مردم نیست واقعیتش! حالا تصور کنید اگر این یارانه نباشد و ناشر با هزار دوز و کلک (مثل گرفتن پول از نویسنده و مترجم و شاعر و...) کتاب را چاپ نکند و خودش سرمایهگذاری کند، تردید نکنید یک اتفاقی میافتد؛ اتفاقی که سرانجامش کتابخوانی است. وقتی خواست کتابی منتشر کند، مجبور است از قبل برایش برنامهریزی داشته باشد و به فکر تبلیغاتش باشد. بعد از توزیع هم باید پیگیر کتابفروشیها باشد و بعد کتابها را کول کند و شهر به شهر برود و به دست مردم برساند (گیرم فقط برای برگرداندن سرمایه اولیهاش هم باشد)؛ پس اتفاق میمونی در پیش خواهد بود.
اینها همهاش امیدهاست؛ امیدهایی که به آینده میتوان داشت؛ همین!