ما شهرزاد این شهریم
مرضیه موسوی| خبرنگار:
ما قصههای شهر را روایت میکنیم؛ حکایت آدمها و خانهها و درختها و کوچهها را. راهمان به هر کوچه و خیابانی میافتد میدانیم پشت پنجرههای این خانه، زهرا خانم و پسر معلولش با چه مشقتی صبح را شب میکنند. قصه کیفدستیهای خوش نقش ونگاری را که هنر دست زنان سرپرست خانوار است خودمان برای مردم شهر روایت کردهایم و حالا در فروشگاهی که هزار محله با آنجا فاصله دارد کیفدستیها را میبینیم. یادمان نرفته مهدی آرزوی فوتبالیست شدن دارد و لیلا، بیشناسنامه و اوراق هویت، رؤیای مدرسه رفتن را در سرش مرور میکند. ما هم مثل مادر امید منتظریم یک روز یک نفر شادیکنان از سرکوچه از راه برسد و بگوید: «مژده بده! سرباز گمشدهات برگشته.» ما هم منتظریم تا امید بیاید و جنگ برای ما و مادر امید تمام شود. یادمان نرفته پشت دخل مغازهای کوچک در محله مولوی دفتری پر از چکهایی که هرگز وصول نشده داخل کشو نشسته و جای چکها امن است و قرار نیست هیچوقت پایشان به بانک باز شود. ما قصه درخت بخشندهای را که مغازه کفاشی پیرمرد بازار بود روایت میکنیم. سرمایه ما قصههای ماست که هر روز با خودمان اینور و آنور میبریم و هرجا که پایش بیفتد برای همه تعریف میکنیم. همشهری محله حنجره ماست؛ ما که شهرزاد این شهریم.