
جادوی مارکز
گزارش یک مرگ محصول دوران اوج خلاقیت ادبی نویسندهاش است.

امیر حاجرضایی کارشناس فوتبال و مربی اسبق تیم ملی
میان کتابهایی که اخیرا مطالعه کردهام بازخوانی «گزارش یک مرگ» برایم طعم متفاوتی داشت. قصد داشتم مقالهای بنویسم و احساس کردم باید یکبار دیگر کتاب مارکز را بخوانم. وقتی پس از سالها سراغ گزارش یک مرگ رفتم، همچنان از قلم توانای مارکز لذت بردم؛ کتابی که برخلاف نامش بیشتر گزارش یک زندگی است و نویسنده با چیرهدستی توانسته به موضوع شکست و تردید بپردازد؛ شکستی که موجب مرگ قهرمان داستان میشود. مارکز به خصایل انسانی اشاره میکند و اینکه حرکت در جهت ضدارزشها چگونه میتواند به فاجعه ختم شود. نکتهای که در بازخوانی گزارش یک مرگ متوجهش شدم و نویسنده بهشکل تلویحی به آن اشاره کرده، آدرس اشتباهی است که دختر هتک حرمت شده به برادرانش میدهد و همین اتفاق مرگ قهرمان را رقم میزند. به گمانم مارکز به شکلی غیرمستقیم اشاره به این موضوع دارد که چون دختر پاسخ مثبتی از ابراز عشقش نمیگیرد، با دادن آدرس غلط موجب قتل کاراکتر اصلی گزارش یک مرگ میشود. این برداشتی است که من اینبار از داستان مارکز کردم که حالا ممکن است عدهای با این تفسیر موافق نباشند. به نظر میرسد آنچه در موردش توافق جمعی وجود دارد قلم توانمند مارکز است که در توالی فصلها و پیوندشان با یکدیگر استادانه عمل میکند. مارکز گزارش یک مرگ را در دوران اوج خلاقیت ادبیاش نوشته و اتفاقی که در داستان کلاسیک در انتهای قصه رخ میدهد را به ابتدای اثر آورده است. درواقع مارکز همان ابتدا قصه را تمام میکند. ماجرای قتل را میگوید و در ادامه خواننده با داستان جلو میرود تا با چگونگی و چرایی قتل مواجه شود. این شیوه روایت شاید امروز تازگی نداشته باشد، ولی در سالهای نگارش گزارش یک مرگ بداعت ادبی محسوب میشد. داستانی که در گذر زمان ارزشهایش را نهتنها از دست نداده که در بازخوانیاش همچنان میتوان متوجه نکات و ظرایف تازهای شد. ترجمه خوب و فارسی فصیح خانم لیلی گلستان را هم نباید فراموش کرد.