• جمعه 21 دی 1403
  • الْجُمْعَة 10 رجب 1446
  • 2025 Jan 10
پنج شنبه 12 بهمن 1402
کد مطلب : 217410
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/vgpR8
+
-

آیین باشکوه

چه سرسبز بود دره من
آیین باشکوه

شاپور عظیمی

سال ۱۳۶۷جشنواره فیلم فجر برایم طعم تازه‌ای پیدا کرد، ما بچه شهرستان بودیم و تماشای فیلم‌های جشنواره آرزویی دست‌نیافتنی بود. اما سال ۱۳۶۷ اوضاع فرق کرد. من در رشته سینما قبول شده بودم و به قول سیدگوزن‌ها حالا دیگر جشنواره برایم «باغ زمزم» بود. دیگر کافی بود دست به انتخاب بزنم و هر فیلمی که دوست دارم، تماشا کنم و دلی از عزا دربیاورم و آن سال اینگونه شد. از این سینما به آن سینما. از این فیلم ایرانی به آن فیلم خارجی. سینما عصرجدید در آن سال و سال‌های بعد، میعاد‌گاه ما‌ها بود برای تماشای فیلم‌های خارجی جشنواره و هنوز فضای سرد و مرمرین سالن انتظارش را به‌خاطر دارم و بوی ملایم گازوییل (برای تمیز کردن کف سالن) را خاطرم هست. سینما عصر جدید بد مسیر بود اما عیبی نداشت. هن‌و‌هن‌کنان می‌کوبیدم از سینما سپیده (مثلاً) و پیاده روانه می‌شدم برای تماشای «ناگهان بالتازار» روبر برسون. بابک احمدی به‌قدر کفایت درباره برسون و این فیلمش در ویژه‌نامه جشنواره مجله فیلم نوشته بود اما کلمات نمی‌توانست به جای تصاویر بنشیند. برسون در این فیلم ماجرای زندگی الاغی را از ابتدای زندگی تا مرگ تراژیکش به تصویر کشیده و ماجرای صاحبان مختلف بالتازار در فیلم سیاه وسفید باشکوهی را روایت می‌کند. همه در فیلم، زندگی خودشان را دارند. عشق‌ها و نفرت‌های خودشان را و هیچ‌کس به الاغی فکر نمی‌کند که انسان‌ها مسیر زندگی و مرگ «او» را رقم می‌زنند و نمی‌دانند چه با او کرده‌اند. تنها برسون است که به بالتازار فکر می‌کند و تا واپسین لحظه زندگی‌اش او را رها نمی‌کند. هنوز نماهای پایانی فیلم از ذهنم پاک نشده‌اند. بالتازار خسته و زخمی از گلوله‌هایی که بر جانش نشسته‌اند، بالای تپه‌ای می‌رود تا به انتظار واپسین لحظه زندگی‌اش بنشیند. صدای زنگوله گوسفندان به گوش می‌رسد و بالتازار آن بالا و روی تپه به آرامی به آرامشی نزدیک‌تر می‌شود که تمام عمرش از او دریغ شد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید