شجره صدا
برای صدرالدین شجره و همه شبهای درازی که با صدایش گذشت
مرتضی کاردر | خبرنگار:
اینکه با تو باشم و با من باشی/ و با هم نباشیم/ جدایی همین است/ اینکه یک خانه ما را دربر گیرد/ اما یک ستاره ما را در خود جا ندهد/ جدایی همین است...
موسیقی ملایمی پخش میشد و صدا شعر میخواند. پابلو نرودا، نزار قبانی، ناظم حکمت، غاده السمان، آنا آخماتوا، مارینا تسوهتایوا... جوری شعر میخواند که انگار شعر در همان لحظه بر او نازل شده است، انگار خود شاعر شعر نشسته است و شعر میخواند. انگار که زیباتر و دلنشینتر از این نمیتوان خواند. و مگر جز این بود؟ شعر را به کمال خودش میخواند و حق کلمه را ادا میکرد.
صدا چند دقیقه بعد میرفت به سراغ متون کهن فارسی، تکهای از تاریخ بیهقی یا مرزباننامه را میخواند، بعد روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه را میخواند با لحنی که نه از فخامت متن میکاست و نه از طنز مستتر در همه سطرهای آن. بعد از خبر صدا میگفت که حالا نوبت به نمایش رادیویی است. نوبت «مرگ فروشنده» بود یا «شش شخصیت در جستوجوی نویسنده» یا «لبخند باشکوه آقای گیل». استاد نمایش رادیویی بود، میتوانست در کسری از ثانیه صدای خود را تغییر دهد و لحنش را عوض کند و دوباره به لحن قبلی بازگردد و به جای همه شخصیتها حرف بزند.
مخاطبان بسیاری شبهای بلند زمستان را منتظر میماندند تا صدا به بخش شبانگاهی رادیو پیام بیاید و چند ساعتی را با آن همراه شوند. چند ساعتی که در واقع کلاس درس کاملی بود از تاریخ و ادبیات کلاسیک فارسی تا رمان، داستان، شعر و نمایشنامه امروز. چگونه میتوانست این همه متن متفاوت را از دل تاریخ نثر فارسی تا ادبیات مدرن اروپا به درستی و تسلط بخواند؟
صدا یکی از آخرین ستارههای نسل صداهایی بود که پیشنیاز حضورشان اشراف و آگاهی از ادبیات، هنر و فرهنگ بود و او با سالها انس و تمرین و تجربه یکی از بهترین نمونههای چنین اشرافی بود.
در اوج هیجانها و بیمها و امیدهای بازی ایران و اسپانیا ناگهان خبری رسید که صدا دیگر نیست. صدرالدین شجره درگذشت. صدای گرم و دلنشینش در خاطره شنیداری مخاطبان جاودانه خواهد ماند.