ناپدری داستان کوتاه ایران
محمدعلی جمالزاده، پس از اینکه از 18سالگی بهخاطر فعالیتهای مشروطهخواهانه پدرش (جمال واعظ اصفهانی) از ایران مهاجرت کرد تا پایان عمر طولانیاش (105سال) فقط یکی دوبار -آن هم به شکل خیلی گذرا- به ایران سفر کرد. برای همین میشود گفت پدر داستان کوتاه ایران، هیچ وقت در حق فرزندش درست و حسابی پدری نکرد؛ بالای سرش نبود که بخواهد این کار را بکند. این را خودش از هر کسی بهتر میدانست و از همان زمان خروج از ایران تا چند سال پیش از مرگش - که حسابی زمینگیر شده بود- سعی میکرد به هر نحو شده نام و یاد خود را در محافل و مطبوعات ادبی زنده نگهدارد تا یاد فرزندانش (نویسندگان ایرانی) بیاورد که کس و کار دارند. این دوری از وطن در داستانهای او هم اثر خودش را گذاشت، چرا که تعداد قابل توجهی از داستانهای جمالزاده را میتوان کوششی برای ضبط لغات و اصطلاحات و تعبیرهای عامیانه فارسی بهحساب آورد. داستانهای او انتقادی (از وضع زمانه)، ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلهای عامیانه است. انگار جمالزاده میخواست بهخودش هم ثابت کند که تا چه حد به زبان فارسی و چم و خمهای آن مسلط است و حتی غیبت طولانی مدت از وطن، به این زباندانی خدشه وارد نکرده است. «یکی بود یکی نبود»، «فارسی شکر است» و «صحرای محشر» بعضی از کتابهای او هستند. جمالزاده در سال ۱۹۶۵ نامزد جایزه نوبل ادبیات شد. او و زینالعابدین رهنما و حسین قدس نخعی و ابوالقاسم اعتصامزاده تنها 4 فارسیزبانی هستند که آکادمی سوئد آنها را نامزد این جایزه اعلام کردهاست که البته هیچیک جایزه را نبردهاند. جمالزاده سال 1376در سوییس، پس از آنکه از آپارتمانش در خیابان «رو دو فلوریسان» ژنو به یک خانه سالمندان منتقل شد، فوت کرد و همانجا به خاک سپرده شد. بنا بر نوشته ثبت شده در کنسولگری ایران، پس از درگذشت او ۲۶ هزار برگ از نامهها، دستنوشتهها و عکسهای او در خانهاش به سازمان اسناد ملی تحویل داده شده است.