شهید علامه سیدعارف حسین الحسینی، نماد گفتمان انقلاب اسلامی در پاکستان
او گمشده خود را در امام ره یافت
احمد سینایی - روزنامهنگار
صبحگاه چهاردهم مردادماه 1367، علامه سیدعارف حسین الحسینی، رهبر شیعیان پاکستان، توسط افرادی ناشناس ترور شد و در راه انتقال به بیمارستان، به شهادت رسید. مروری بر کارنامه آن بزرگ، بهویژه تلاشهای وی در ترویج گفتمان امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی در این کشور همسایه، ما را به هویت قاتلان وی نزدیک میسازد؛ امری که در مقال پی آمده، بدان پرداخته شده است. امید آنکه مفید آید.
روایتی از «صبحگاه خونین پیشاور»
در آغاز سخن، به هنگام است که روایت صبحگاه خونین در مدرسه دارالمعارف اسلامیه پیشاور را، از زبان یک شاهد عینی بخوانیم. حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلی عارف حسینی، فرزند شهید علامه سیدعارف حسین الحسینی، رویداد شهادت پدر را، اینگونه وصف کرده است:
«غیر از اینکه پدرم تمایلی به محافظت از خود نداشتند، امکانات زیادی هم در اختیارشان نبود که بتوانند این کار را بکنند. ایشان با حداقل امکانات زندگی میکردند. اخبار متعددی به ایشان میرسید که زندگی شما در خطر است اما اعتنا نمیکردند! میگفتند: روزی که اجل فرابرسد، کسی نخواهد توانست از من دفاع کند! ایشان به سفرهای متعددی میرفتند و محافظ نداشتند. حتی راننده ایشان هم اسلحه نداشت و لذا با حداقل اطلاعات و امکانات، میشد ایشان را ترور کرد! مدرسهای که ایشان در آن زندگی و تدریس میکردند، در دست تعمیر بود و در و دیوار درستی نداشت، لذا خیلی راحت به ایشان دسترسی پیدا کردند. من چند روز قبل از شهادت ایشان، به پاراچنار رفته بودم و همراهشان به پیشاور نرفتم! 2روز بعد برگشتم و4،3 روز آخر را در مدرسهای که درست کرده بودند و در همان جا هم شهید شدند، در کنارشان بودم. آن شب من و برادر بزرگم با پدرمان در یک اتاق خوابیده بودیم! صبح برادرم بیدارم کرد و گفت: بلندشو که پدر را ترور کردهاند! بالای پیکر مجروح ایشان رفتیم. ایشان قادر به تکلم نبودند و فقط چند دقیقهای، با نگاهشان با ما گفتوگو کردند! متأسفانه ایشان در راه بیمارستان شهید شدند. حکومت این قضیه را به یک مسئله پیچیده سیاسی تبدیل کرد تا اصل ماجرا معلوم نشود! عدهای را دستگیر، ولی بعدا آزاد کردند! حکومت اصلا بنا نداشت تا پرونده را به سرانجام برساند. حالا هم که دیگر بسیاری از آن افراد مردهاند و اصلا نمیشود تحقیقی را به سرانجام رساند و چون قضیه سیاسی و امنیتی بوده، بعید است که اگر دادگاه صالحهای برگزار شود، بتواند به نتیجه برسد...».
فرزند علامه عارف الحسینی اما در بخش دیگری از سخنان خویش، به سمت و سوی تلاشهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پدر اشارت میبرد؛ امری که میتوان ریشههای شهادت آن عالم پرآوازه را در آن جست:
«ابوی به مرحوم امام خمینی(ره) ارادت ویژهای داشتند. موقعی که در نجف بودند، همیشه در نماز جماعتهای امام(ره) حاضر میشدند و اگر در آنجا فعالیت سیاسیای انجام میشد، در آن شرکت میکردند. موقعی هم که به قم رفتند، به فعالیتهای خود ادامه دادند. ایشان در پاکستان و بهخصوص در منطقه خودمان، برای ترویج مرجعیت امام(ره) بسیار فعالیت میکردند و به همین دلیل هم به دریافت کمکهای مالی از ایران متهم شدند! اما ایشان به این حرفها اعتنا نمیکردند و بهکار خود ادامه میدادند. یکی از دلایل مخالفت بعضیها با ایشان، همین طرفداری از حضرت امام(ره) بود. باید به این نکته توجه داشت که در پاکستان، روحانیت شیعه و مرجعیت بهشدت زیر فشار و تهاجم است و افراد زیادی با اصل مرجعیت، تقلید و اساسا اجتهاد مخالفاند! به همین دلیل ابوی، تلاش زیادی برای تقویت مرجعیت و روحانیت شیعه در پاکستان میکردند. ایشان چندبار هم به قم رفتند و با مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی نیز گفتوگو کردند. با علمای عراق و لبنان هم ارتباط داشتند. شهید سیدمحمدمهدی حکیم نیز چندبار به پاکستان آمدند و در 2سالی که در پاکستان تبعید بودند، مرحوم ابوی با ایشان ارتباط نزدیک داشتند. ایشان همچنین با شهید سیدعباس موسوی، رهبر فقید حزبالله لبنان و نیز با مرحوم شیخ محمدمهدی شمسالدین از علمای شاخص لبنان، بسیار صمیمی بودند. موقعی که ابوی شهید شد، شهید سیدعباس موسوی بهشدت گریه میکردند و میگفتند: رهبر بسیار مهمی را از دست دادیم!... ایشان بعد از شهادت پدر، 2بار به پاکستان و سر قبر ایشان آمدند...».
رهبری او، کار را بر مخالفان وحدت اسلامی دشوار میکرد
حجتالاسلام و المسلمین محمدحسن رحیمیان، از اعضای دفتر امام خمینی(ره) و اکنون دفتر رهبر معظم انقلاب اسلامی هستند. ایشان از این طریق با بسا چهره نامور و جهادی جهان اسلام آشنا و مانوس شده است. شهید علامه سیدعارف حسین الحسینی، در زمره این شخصیتها قلمداد میشود. وی در گفتوشنودی، ارزیابی خویش از دستاوردهای رهبری شهید سیدعارف را بهترتیب پی آمده بیان داشته است:
«بنده بهدلیل مسئولیتی که در دفتر حضرت امام(ره) داشتم، با روحانیون طرفدار امام در کشورهای مختلف، از طریق نامههایی که برای دفتر امام ارسال میکردند، استفتائاتی که داشتند، یا وجوهی که میفرستادند و یا از طرق دیگر، آشنا بودم و ارتباط داشتم. یکی از برجستهترین این افراد، شهید عارف حسین الحسینی بود که نقش بسیار تأثیرگذاری در بسط و گسترش تشیع در پاکستان داشت و از طرف امام(ره) هم وکیل بود. ایشان وقتی به ایران و دفتر امام میآمدند، ما زیارتشان میکردیم. فکر میکنم برای آخرین بار، برای شرکت در کنگره ائمهجمعه آمده بودند که ایشان را در هتل محل اقامتشان دیدیم. در ملاقاتهایی که با آن بزرگوار داشتم، آنچه بسیار در ایشان بارز بود، روحیه بانشاط، انقلابی، شجاع و باصلابتشان بود و اعتقادی که به امام، خط امام، اسلام ناب و انقلاب اسلامی داشتند. همین ویژگیها هم بود که دشمن را نسبت به ایشان حساس کرد و آنها متوجه شدند، اگر چنین عنصر بااراده، پرتحرک و تأثیرگذاری به فعالیتهای خود ادامه بدهد، طولی نخواهد کشید که به اهداف بزرگی چون وحدت شیعه و سنی دست پیدا میکند و کار بر آنها بسیار دشوار میشود، به همین دلیل هم توطئه به شهادت رساندن ایشان را اجرا کردند. پیام حضرت امام(ره) درباره شهادت ایشان، در زمره یکی از کمنظیرترین پیامها درباره شهدای جهان اسلام است و همین امر نشان میدهد که انقلاب اسلامی، محدود به مرزهای جغرافیایی نیست و مخاطب آن مسلمانان همه دنیا، بلکه آزادگان سراسر گیتی هستند. حضرت امام(ره) به ایشان بسیار علاقه داشتند و همین امر، مبین شخصیت والای شهید عارف الحسینی است...».
او در پاکستان، به تحقق آرمانهای ناممکن اهتمام ورزید
تکاپوی علامه عارف الحسینی در بسط اندیشه وحدت گرا و ظلمستیز امام خمینی(ره) در پاکستان، مسبوق به سابقه و به نوعی ادامه گرایش اعتقادی- سیاسی آن بزرگ به رهبرکبیر انقلاب اسلامی، در حوزههای علمیه نجف و قم قلمداد میشود. حجتالاسلام والمسلمین حیدر جوادی، از دوستان و همراهان شهید در مقاطع یادشده، در اینباره میگوید:
«شهید عارف الحسینی در نجف درس میخواند و من در ایام تعطیل، برای زیارت عتبات به نجف رفتم و در آنجا با ایشان آشنا شدم. بسیار خونگرم و متواضع بود. مرا به حجره خودش دعوت کرد و از آن به بعد، با هم چندبار ملاقات کردیم. صدام حسین داشت حوزه نجف را خالی میکرد و به همین دلیل من به قم برگشتم. در عراق چون من زائر بودم، باید زود برمیگشتم و در آنجا چندان فرصتی برای معاشرت با ایشان نداشتم، ولی وقتی ایشان به قم آمد، همدرس بودیم و مکاسب و کفایه را مباحثه میکردیم. درس خارج اصول آیتالله حرمپناهی را هم با یکدیگر گذراندیم. ایشان در درس، خیلی جدی بود و علاوه بر آن، فقط به دروس فقه و اصول و سایر دروس حوزوی اکتفا نمیکرد بلکه درباره تمام مشکلاتی که برای شیعیان پیش میآمد، پیگیر بود و با جدیت سؤال و تحقیق میکرد. بهویژه در مورد عقاید چپیها و وهابیها خیلی مطالعه میکرد. یادم هست که ایشان درس آیتالله ناصر مکارمشیرازی و آیتالله سیدکاظم حائری را هم میرفت. به حضرت امام(ره) هم علاقه عجیبی داشت. یکبار یادم هست که در مجلس سنای ایران، 2نفر سناتور علیه امام(ره) حرف زده بودند که ایشان ایرانی نیست و خارجی است! این سخنان در روزنامه اطلاعات چاپ و باعث شده بود که حوزه تعطیل شود. بعد هم فهمیدیم که بعضی از طلاب، به این حرفها اعتراض کرده و مأموران در چهارراه مریضخانه، آنها را به رگبار بسته بودند! مدرسه فیضیه را هم محاصره کردند و ساواک شروع کرد به اخراج طلبهها! اول مرا و بعد ایشان را از ایران اخراج کردند! ایشان هم به پاکستان رفت و در مدرسه محل تحصیل خود، مشغول به تدریس شد. بعد از اینکه مفتی جعفر حسین از دنیا رفت، شورای مرکزی علمای پاکستان شور و شهید سیدعارف را بهعنوان رهبر انتخاب کردند. شهید سیدعارف در برابر علمای پاکستان، خیلی جوان بود و شاید نزد عدهای، اصلا از علما بهحساب نمیآمد اما علمای بزرگ با هم کنار نمیآمدند و متحد نمیشدند! ما در آن موقع، سازمانی به نام نهضت اجرای فقه جعفری را راه انداخته و از دولت پاکستان خواسته بودیم که دروس دینی شیعیان در مدارس و دانشگاهها جدا باشد. موقعی که ایشان رهبر شیعیان پاکستان شد، این ایده را پیگیری و سعی کرد برای حل مشکلات در عرصههای مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، خود را به خط امام خمینی(ره) نزدیک کند و بیانگر اهداف و تفکرات ایشان باشد و لذا مسئله وحدت شیعه و سنی را ــ که از اهداف مهم امام(ره) بود ــ مطرح کرد. طرح این موضوع، در خود ایران هم دشوار است و در پاکستان نزدیک به ناممکن، ولی سید این کار را کرد!... .»
او ذوب در امامره بود
علامه سیدعارف حسین الحسینی، وکیل امام خمینی(ره) در کشور پاکستان بود و هم از این روی، با جریاناتی از قبیل وهابیت و نیز دشمنان تابلودار و بیتابلوی انقلاب اسلامی مواجه و دشواریهای فراوانی را متحمل شد. با این همه او بیاعتنا به این جریان تبلیغی، به حرکت خویش تداوم بخشید. حجتالاسلاموالمسلمین سیدجواد نقوی، روحانی اندیشمند پاکستانی، ماجرا را چنین توصیف میکند:
«شهید تمام اندیشههای حضرت امام(ره) را قبول داشت و در واقع گمشده خود را، در ایشان پیدا کرده بود. امام(ره) هم در شهادت ایشان فرمودند: من فرزند عزیزی را از دست دادم! ایشان در واقع ذوب در امام بود. ما قبل از ایشان رهبر دینی داشتیم، اما رهبر انقلابی نداشتیم! یکی از ویژگیهای بارز ایشان این بود، که همواره میکوشید بین علمای سنی و شیعه، وفاق ایجاد کند و تمام تلاشاش متوجه وحدت مسلمین بود و جانش را بر سر این آرمان گذاشت. ضیاء الحق و عربستان سعودی هم از همین میترسیدند و به همین دلیل ایشان را به شهادت رساندند. ویژگی مهم دیگر ایشان، مردمی بودن بود. بین ایشان و مردم فاصلهای نبود و همین هم موجب شهادت ایشان شد، چون هیچ تشکیلاتی برای حفاظت از ایشان وجود نداشت و هر کسی میتوانست، بهراحتی به ایشان دسترسی پیدا کند. با این همه حتی مخالفینش که علیه ایشان تبلیغات میکردند، کافی بود یکبار با ایشان ملاقات کنند، بلافاصله جذب شخصیت وی میشدند. ویژگی دیگر ایشان، توکل فوقالعاده بالای او بود. به کسی جز خدا امید نداشت و دست نیاز بهسوی هیچکس دراز نمیکرد. میشود گفت یک جور روحیه بسیجی داشت. پولی هم نداشت که به کسی حقوق بدهد و هر کسی که برای ایشان کار میکرد، روی اعتقاد و عقیدهاش بود. امکانات بسیار اندکی داشت. شهید برای دفاع از امام(ره) و انقلاب اسلامی، هزینه سنگینی پرداخت. قبل از انقلاب اسلامی ایران و توسط ضیاء الحق، شرایط خفقانآور و سنگینی بر پاکستان حاکم بود و کسی جرات نمیکرد حرف بزند. او مخصوصاً به شیعیان بسیار سخت میگرفت، چون میدانست که تنها شیعیان صاحب افکار انقلابی هستند و میتوانند در برابر ظلم و جور او قد علم کنند. شهید عارف الحسینی در چنین جوی، از امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی دم میزد و طبیعتاً تهمتهایی چون حقوق بگیر ایران بودن را تحمل میکرد. از این گذشته، به ایشان انگ وهابیت هم میزدند! اطراف ایشان یار و یاوری- که همفکر و همسطح ایشان باشد- نبود، درعین حال مجبور بود با همان آدمهای سطحی و کوتهفکر، کار کند و این بزرگترین فشاری بود که به ایشان وارد میآمد... .»