جهان بیاخلاق؛ جهان تنها
عیسی محمدی؛ دبیر روز هفتم
لابد برای شما هم فراوان پیش آمده که در گفتوگو با افرادی قرار گرفتهاید که مدام از «یادش بهخیرها» صحبت میکنند. از آدمهایی که از صفای محلات قدیمی صحبت میکنند. از افرادی که مدام از سبیلگرو گذاشتنها در بازار قدیم صحبت میکنند. یا شخصیتهایی که اشاره میکنند حرف زدن و پای حرف ماندن، چقدر در دوران قدیم حرمت داشت. اصلا شاید برای شما هم فراوان اتفاق افتاده که پای حرفهای کسانی نشستهاید که از هر چیزی، قدیمیاش را دوست دارند. اما برای چه؟ مگر زندگی قدیمی، محله قدیمی، سماور قدیمی، خاطرات قدیمی و... چه دارند؟ مگر جز این است که محلههای قدیمی، حتی اندازه محلههای امروزی ما هم امکانات و زیبایی ندارند؟
چیزی که بیشتر قدیمیها، اعم از آدم، محله، ماشین، شیء و... را دلچسب میکند، نه عنصر زمان و مکان، که عنصر سبک زندگی و اخلاقیات بوده و هست. روایت آدمهایی که بالاخره یک جایی ایستاده بودند و تو در هر دنیایی که بودی، میتوانستی نشانشان بدهی که بله، آن آدم اینجا ایستاده و میتوان رویش حساب کرد. درحالیکه امروزه متأسفانه، قدم به دنیایی گذاشتهایم که تکلیف خیلی از آدمها، با دنیای حتی درونی خودشان روشن نیست. معلوم نیست که روی کدام زمین ایستادهاند. تا بحثی هم مطرح میشود، از «نسبی بودن» همهچیز، ازجمله اخلاقیات سخن میگویند و همهچیز این سرگردانی درونی و روحی و ذهنی را برای خودشان توجیه میکنند.
پیچیده شد؟ شخصا احساس میکنم معضل بزرگ دنیای امروز ما، دستکم در همین پیرامون خودمان، اخلاق است. حالا گیرم که عدهای هم برخیزند و بگویند که بله، خیلی چیزها نسبی هستند. اما من، دوست دارم به اخلاق کانتی نگاه کنم؛ اینکه بالاخره یک جواب درستی برای اینکه به آن استناد کنیم، وجود دارد. حالا شاید یکی مثل کانت، این جواب درست را در آن بداند که اگر دیگران رفتاری مشابه رفتار ما را داشته باشند، دنیا چگونه خواهد شد و این، خودش بشود یک معیار قاطع و غیرنسبی. طبیعی است اگر همه دزدی کنند، دنیایی افتضاح خواهیم داشت؛ اگر همه دروغ بگویند، دنیایی گند خواهیم داشت. اگر همه بداخلاق باشند، باز هم چنین خواهد شد. با همین دستفرمان کانتی که جلو برویم، میبینیم که تکلیف اخلاقیات روشن است؛ حتی برای کسانی که شاید سویههای دینی هم نداشته باشند...
البته قبول دارم که بخش اعظم سویههای اخلاقی جامعه، از اقتصاد و مشکلات مادی و مالی اثر میگیرد. به قول آیتالله جوادیآملی، فقیر حتی نمیتواند قیام کند و روی پای خودش بایستد؛ چه برسد به اینکه بخواهد مقاومت کند. طبیعی است فردی که نمیتواند روی پای خودش بایستد و ستون فقراتش از فقر و نابسامانی اقتصادی شکسته و آسیب دیده، نگاهش به اخلاقیات، نگاهی اولویتدار نخواهد بود. نمیدانم؛ شاید هم بگویید که این نگاه دونکیشوتوار است...
... اما من هنوز در دنیایی سیر میکنم که در آن، حرف مقدس است و تعهد، تعریفی مشخص دارد. هنوز هم معتقدم که بخش اعظمی از خاطرات دوستداشتنی و نوستالژیک گذشته، به واسطه پشتوانه اخلاقی گذشته بوده است. حالا هی بگویند که همهچیز نسبی است؛ اما برای من که دارم تنهایی انسان امروز را، و غالبا حتی در پیرامون خودمان در همین اتمسفر فرهنگی اجتماعی خودمان، میبینم، اخلاق هنوز یک اتفاق قطعی است؛ که البته میتواند به نسبت مقتضیات زمان رنگش عوض شود، ولی ذاتش همانی است که بوده و باید باشد. در دنیایی که من تصورش میکنم، هنوز اخلاق یک اتفاق قاطع است؛ حتی اگر غالبا بگویند که «نسبیگرایی»، تنها نکته قطعی این روزگار است. حقیقت امر این است که نمیتوان تنهایی و حیرت و درماندگی انسان را تماشا کرد و گفت که اینها نسبی است؛ درحالیکه داریم اثرات روانی قطعیاش را میبینیم. من هنوز به آن جمله از کتاب «هاگاکوره» اعتقاد دارم که شخصیتی در آن، میگوید من شکل عقل را میدانم؛ مثل مکعبمربع است؛ یعنی که ثابت است و متغیر و غلتان به اینسو و آنسو نیست. پس به همین نسبت، اخلاقیات نیز(که شعبهای از عقلانیت محسوب میشود) ثابت است و به روایت دکتر استفان کاوی، تا اصول لایتغیر مشخصی، محور زندگی شما نباشد، زندگیتان مدام بالا و پایین فراوان خواهد داشت.
ای کاش جهان متغیر امروز، ارزش اخلاقیت و عقلانیت و... را بیشتر میدانست تا اینچنین به تنهایی گرفتار نیاید... .