موفقیت وجود خارجی ندارد
گفتوگو درباره موفقیت، چنان باب میل جامعه ایرانی و البته بیشتر جوامع دیگر شده که حتی برای خودش، ادبیات، فرهنگ و اقتصاد خاصی هم ایجاد کرده است. هماکنون گردش مالی این بازار، رقم قابلتوجهیاست؛ رقمی که باعث شده خیلیها در قالب مدرسان موفقیت، تولیدکنندگان محصولات موفقیتی و... به این حوزه ورود کنند. مردم نیز که به نوعی در حالگذار از جامعهای نیمهسنتی به جامعهای نسبتا مدرن هستند، علاقهمندند که هرچه سریعتر، اوضاع خودشان را بهتر کنند؛ به همین دلیل، سروقت این مفاهیم میروند و از آنها استفاده میکنند. هرچند این نیاز عمومی، باعث سوءاستفادههای فراوانی هم شده است، در اصل ماجرا که اهمیت این مهارتها و قابلیت تکرار آنها باشد، بحثی نیست.
همه از موفقیت صحبت میکنند اما چه میشود اگر بگوییم که موفقیت، اساسا وجود خارجی ندارد؟ نیازی به شوکهشدن نیست؛ فقط کمی فکرکردن میخواهد. واقعا موفقیت یعنی چه؟ همین الان از 15-10نفر از اطرافیان یا همکاران خود بپرسید که «موفقیت یعنی چه؟»؛ هر کسی به شما جوابی خواهد داد. موفقیت برای کسی، تحصیلات دانشگاهی، برای دیگری حال خوب، برای آنیکی معنویت و برای نفر بعدی، داشتن رفاه و آسایش و امنیت در زندگیاست. به تعبیری، میشود گفت به تعداد پرسششوندهها، تعریف اختصاصی و فردیشده از موفقیت وجود دارد. وقتی که مفهومی اینچنین عام و مبهم و بغرنج است، پس بهتر است که بگوییم اساسا وجود خارجی ندارد. شما وقتی از اتومبیل صحبت میکنید، تعریف همه از آن یکسان است؛ وقتی از فلان نقطه جغرافیایی صحبت میکنید نیز چنین است؛ بسیاری از مفاهیم، تعریفی یکسان یا تقریبا یکسان نزد غالب مردم دارند اما بلاشک موفقیت اینچنین نیست؛ پس به همین نسبت، نمیتوان آن را یک وجود خارجی دانست بلکه بیشتر یک وجود انتزاعی و ذهنیاست که به اندازه دارندگان این ذهنها، تعریفهایش متفاوت میشود.
بگذارید بحث را کمی سادهتر پیش ببریم. وقتی شما میگویید که میخواهم موفقتر بشوم، مشخص نیست که دقیقا باید چه کار بکنید و در چکلیست رفتارهای روزانه شما، چه کارهایی باید گنجانده شود. این، یکی از مهمترین اشکالات مفهوم عام موفقیت است. موفقترشدن در کار، زندگی، خانواده، تحصیلات و... چطور امکانپذیر است؟ همین ابهام در مفهوم موفقیت، ابهام در رفتارهای روزمره را هم به همراه دارد؛ چراکه میگویند هر چیزی که از راه مغز وارد شود، از راه عضلهها خارج میشود. وقتی که ابهام وارد مغز شود، تردید از عضلهها بیرون میآید و تلاشهای تردیدآمیز، کسی را نمیتواند به نتایج مثبت برساند.
خب، به این ترتیب چه باید کرد؟ راهحل خیلی ساده است. ابتدا باید درک کنیم که موفقیت، اگر هم کمی تا قسمتی وجود خارجی داشته باشد، نتیجه کارها و مفاهیم دیگر است. در واقع موفقیت، گودالیاست که نهرهایی از اطراف، به آن میریزند و آن را پر میکنند. این نهرها را باید کشف و روی آنها کار کرد؛ درست مثل پول. پول یک مفهوم خارجی نیست بلکه نتیجه رفتارها و برنامههایی دیگر است؛ یعنی شما اگر بگویید که من میخواهم پول بیشتری داشته باشم، احتمالا درک نخواهید کرد که باید چکار کنید اما وقتی مشخص شود که چه چیزهایی منجر به درآمد و پول بیشتر میشود، میتوانید روی آنها کنترل بیشتری داشته باشید و در نتیجه، به هدف اولیه هم برسید.
چه میشود اگر به جای موفقیت، از واژگانی چون نظم، پشتکار، تلاش و امثالهم استفاده کنیم؟ در حقیقت، این نظم است که منجر به تولید موفقیت میشود. در واقع این تلاش بیشتر است که منجر به تولید موفقیت میشود. به واقع این تفکر خلاق و نوآورانه است که منجر به دستاوردهای موفقیتآمیز میشود. سرچشمهها، رفتارها و عادتهایی چون نظم، تلاش، نوآوری، انعطاف، یادگیری و... هستند. اگر این رفتارها درک و کنترل شود، بهراحتی میتوانیم به دستاوردهای موفقیتآمیز نیز برسیم.
شاید هنوز هم نمیدانید که باید چکار کنید. از این پس، وقتی که میخواهید افراد موفق را شناسایی کنید، نگویید چه کسانی موفقتر هستند بلکه بگویید چه کسانی منظمتر، پرتلاشتر، نوآورتر و... هستند. این سؤالات را نیز با خودتان مطرح کنید که
ـ من اگر بخواهم در کار خودم منظمتر باشم، باید چکار کنم؟
ـ من اگر بخواهم در زندگی خودم خلاقیت و نوآوری بیشتری به خرج بدهم، باید چکار کنم؟
ـ من اگر بخواهم در دانشگاه، یادگیری بیشتر و بهتری داشته باشم، باید چکار کنم؟
این نکته را هم به یاد داشته باشید که سؤالات، مهمترین ابزار ایجاد توجه و تمرکز مثبت در شما هستند. وقتی شما میگویید که چرا من اینقدر بدبختم، ذهن شما دنبال جوابهای این سؤال خواهد بود و شگفت اینکه جوابها را هم پیدا خواهد کرد اما وقتی بگویید که چطور میتوانم نظم بیشتری داشته باشم، باز هم ذهن شما کارش را بهخوبی انجام میدهد و جوابها را پیدا خواهد کرد. به نوعی تفکر را فرایند سؤال و جواب دانستهاند و تفکر مثبت را نیز فرایند سؤال و جوابهای مثبت. این سؤال و جوابهای مثبت، فورا ذهن شما را متمرکز میکنند و باعث میشوند که بازدهی بیشتری داشته باشید.
نکته دیگر این است که وقتی سؤالات شما واضح و جزئی باشد، به جوابهای روشنی هم خواهید رسید. سؤال «چطور میتوانم موفقتر شوم؟»، یک سؤال مبهم است؛ در نتیجه جوابهایی مبهم هم خواهد داشت؛ جوابهایی که هیچ تلاشی در شما ایجاد نخواهد کرد اما سؤالهایی چون «چطور میتوانم نظم بیشتری داشته باشم؟» یا «چطور میتوانم یادگیری بیشتری داشته باشم؟» و... سؤالاتی کاملا روشن هستند و جوابهایی کاملا اجرایی و روشن نیز دارند. کسی که میخواهد منظمتر باشد، دقیقا تکلیفش روشن است؛ سر ساعت باید بیاید و سر ساعت برود و پایبند قولوقرارهایش باشد و نظم و ترتیب را شعار زندگیاش کند و هر کاری را در زمان درست خودش انجام دهد؛ چه حالش مساعد باشد چه نباشد. خب، به نظر شما این روش بهتر است یا اینکه از خودتان بپرسید که «چطور موفقتر باشم؟» و شبیه آن؟
بیاموزیم که از این پس، انسانهایی را موفقتر بدانیم که منظمتر، باتلاشتر، نوآورتر، شجاعتر و... هستند؛ و نتیجه اینها را جامعه و دیگران، موفقیت قلمداد میکنند. در این صورت، کشف دلایل موفقیت دیگران، سادهتر و قابل درکتر و قابل تقلیدتر خواهد بود. آیا چنین نیست؟