کازوئو ایشیگورو
امروزه که به مقالهام فکر میکنم، بیشتر جزئیاتش را میسنجم. شاید به فکر برداشت سراپا تازهای بیفتم که میتوانستم در پیش بگیرم. یا میتوانستم روی نویسندگان و کتابهای دیگری انگشت بگذارم. وقتی در کافه
پمپ بنزینی، قهوهای مینوشم و از پنجرههای بزرگ به بزرگراه چشم میدوزم، یکهو بیهیچ دلیلی مقالهام در نظرم جان میگیرد. بعد از نشستن در آنجا لذت میبرم و آن را سبک سنگین میکنم. این اواخر حتی با این فکر درگیرم که دوره کارم که تمام شد و وقت داشتم، باز بروم سراغش. اما در نهایت بهنظرم چندان هم در اینباره جدی نیستم. فقط حسرتی است برای گذشته که وقت آدم بگذرد. به مقاله همانطور فکر میکنم که به مسابقه راندرز در هیلشم که بهخصوص در آن خوب بازی میکردم، یا بحثی از زمان دور که حالا فکر میکنم باید حرفهای هوشمندانهتری در آن میزدم. در همین سطح است خیالبافیهای روزمره.
هرگز ترکم مکن
در همینه زمینه :