• جمعه 6 مهر 1403
  • الْجُمْعَة 23 ربیع الاول 1446
  • 2024 Sep 27
سه شنبه 16 آذر 1400
کد مطلب : 147506
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/o25OK
+
-

3قطره خون؛ احمد، مهدی، مصطفی

دغدغه
3قطره خون؛ احمد، مهدی، مصطفی

حمیدرضا محمدی


تاکنون ندیده بودم دانشجویان یک‌کشور جهان سوم مقابل دیدگان یک مقام مسئول بالای آمریکایی به او ناسزا بگویند‌ هیچ‌گاه این صحنه از مقابلم نمی‌رود.
ریچارد نیکسون

پنجشنبه، نهم مهر 1332، با آنکه چندماهی می‌شد از کودتای سیاه تابستان داغ آن سال گذشته بود، اما جامعه ایرانی، هنوز و همچنان، قلبش فشرده و روحش فسرده بود؛ از روزگار رفته و از ظلم روا داشته شده.
ملتهب و مضطرب بود از سقوط دولت ملی و نخست‌وزیر مردمی‌اش؛ همو که خود با قیام یک‌‌سال و یک‌ماه قبلش تأییدش کرده بودند.
آن‌روز، تازه یک‌هفته از بازگشایی دانشگاه گذشته بود که خبری جامعه را تکان داد؛ انتشار کیفرخواست دکتر محمد مصدق. حدود یک‌ماه بعد، اما برگزاری نخستین‌ جلسه دادگاه پیرمرد سنگلجی در بعدازظهر یکشنبه، 17آبان، تاﻻر آیینه سلطنت‌آباد فعالان سیاسی را خشمگین کرد.
سه‌شنبه سوم آذر، سِردنیس رایت، سفیر بریتانیا در ایران به تهران آمد با شاه دیدار کرد و مقرر شد سفارتخانه‌های 2کشور که دکتر مصدق تعطیل‌شان کرده بود، بازگشایی شود. 11روز بعد اعلامیه مشترک 2دولت منتشر شد. متعاقب آن، شنبه‌شب، 14آذر، فضل‌الله زاهدی، نخست‌وزیر در رادیو نطق کرد و گفت: «دولتین انگلیس و ایران تصمیم گرفته‌اند روابط سیاسی برقرار سازند و هریک به‌زودی سفیر به کشور دیگر اعزام دارند.»
اما این تازه آتش زیر خاکستر بود. همان‌روز، خبر رسید ریچارد نیکسون، معاون رئیس‌جمهوری آمریکا، سه‌شنبه، 17آذر به ایران سفر خواهد کرد. این دیگر چیزی نبود که دانشجویان بتوانند به‌‎راحتی از کنارش بگذرند. آنان نبض جامعه بودند و ذهن و زبان بیدار مردم‌شان. ساکت و صامت‌بودن را جایز ندانستند. یک‌روز پیشش، یعنی همان دوشنبه، 16آذر کذایی، حال‌وهوای دانشگاه گویی با روزهای قبلش فرقی داشت. نظامیان در دانشگاه مستقر شده بودند که البته خلاف قوانین بود، اما انگار همه منتظر بودند اتفاقی بیفتد. می‌خواستند جایی، کسی، جرقه‌ای بزند تا این انبار باروت گُر بگیرد و گرفت؛ در صحن دانشکده فنی، شخصی فریاد زد؛ «دست نظامیان، از دانشگاه کوتاه!» و خون‌ها به جوش آمد. متقابل، ارتشی‌ها هم دستور تیر داشتند تا کوچک‌ترین تحرکی را سرکوب کنند و کردند، اما به‌ظاهر. هرچند این دست روی ماشه ‌بودن، 3دانشجو را قربانی کرد؛ مصطفی بزرگ ‌نیا  که با 3گلوله و در دم به شهادت رسید، مهدی شریعت‌رضوی که ابتدا مجروح شد، اما بعد با تیر خلاص به شهادت رسید و احمد قندچی که در بیمارستان به‌سبب شدت جراحات و عدم‌رسیدگی به شهادت رسید.
به شهادت مصطفی چمران «جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرورفت.» و به نوشته مهدی بازرگان «واکنش به این جنایت از سوی دانشگاهیان، مردم ایران و مطبوعات جهان وسیع بود. خشم، غضب و رسوایی برای دولت کودتا به بار آورد. خبرگزاری‌های خارجی خبر واقعه را در مطبوعات منتشر و اکثر دانشگاه‌های معروف دنیا به‌عنوان همدردی با دانشگاه تهران یک روز تعطیل اعلام کردند.»
این « به قول علی شریعتی » «3آذر اهورایی» در خون خود غلتیده،  ابتدا در گورستان مسگرآباد و بعد امامزاده عبدالله در شهرری به خاک سپرده شدند. آن آمریکایی‌ای که قرار بود بیاید، آمد. آمد و حتی در روز چهارشنبه، 18آذر در دانشکده حقوق، دکتری افتخاری هم گرفت؛ در حضور بدیع‌الزمان فروزانفر و علی‌اکبر سیاسی! اما درست‌ترین حرف را نویسنده سرمقاله روزنامه اطلاعات، در عصر همان ‌روز نوشت: «هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت بازمی‌گردد یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او قربانی می‌کنیم؛ آقای نیکسون! وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما 3‌نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»  و حالا که 68سال از آن صبحِ غم‌آلود و محنت‌بارِ نیمه آذر می‌گذرد، گویی هنوز خونِ آن «سه قطره خون» گرما دارد و گرمابخش دانشجویان ایران است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید