علی ظهوریراد
میان این همه خبرهای ریز و درشت در این روزها یکی هم خبر در گذشت کلیفورد راس بود. ایفاگر نقش سرگرد لودیک کسلر رئیس گشتاپوی بروکسل در سریال پر خاطره ارتش سری. همین چند جمله یک دنیا خاطره را برای ما بچههای دهه ۶۰ و البته بزرگترهای ما زنده میکند. در دنیایی با دو کانال تلویزیونی، وجود یکسریال خارجی با کیفیت خوب و البته دوبله جذاب مثل واحهای در بیابان بود؛ شبهایی که سریال ارتش سری پخش میشد بعضا دورهمیها و مهمانیهای خانوادگی مزین به مراسم تماشای این سریال بود مخصوصا شبهایی که نوبت برق منطقهای بود و اهل خانه برای از دست ندادن سریال خیلی «اتفاقی» به دیدن دوستان و اقوام برق دار خود میرفتند. همین شخصیت کسلر هیمنهای داشت که ما در عالم بچگی جای خود بزرگترها هم با دیدنش حساب کار دستشان میآمد.خوفی که او با صدای زیبا و مخملی ناصر طهماسب در دل ما میانداخت مثل این بود که ماری در چشمهای زل زده و با همان مارهای وحشت در سریال از تمام مضنونها حرف میکشید و پدرشان را درمیآورد. چقدرنام کسلر برازنده ناظمها ،مدیرها وپدرهای سختگیرو خلاصه تمام افرادی بود که ما از ترسشان در آن ایام کودکی و بیبرقی و کوپنی بودن همهچیز خود را خراب میکردیم. ناصر طهماسب سالها پیش در مصاحبهای با نیما حسنینسب درباره دوبله این سریال گفته بود که دوبلورها پس از انقلاب در خطر از دست دادن حرفهشان بودند و دوبله این سریال به مدیریت ایرج رضایی نوعی تلاش برای بقا و اثبات کردن خود به مدیران تازه صدا و سیما بوده(نقل به مضمون)انگار اینجا هم یک نهضت مقاومت داشته که برای بقای خود میان تصمیمات شتاب زده آن سالها تلاش میکرد. خود سریال هم البته با جرح و تعدیل و تبدیل نسبتهای غیرخانوادگی به خانوادگی همراه بود که شاید در آن روزگار چشم و گوشمان زیاد باز نشود.اما هر چه بود آن زمان بهترین بود و برای همیشه در خاطره مردم ما ثبت شد.
یادم هست تیتراژ اول سریال با صدای خسرو شمشیرگران شامل تصاویری از مناظر طبیعی و ریلهای قطار و جادهها بود که دوربین به عمقشان میرفت و در تیتراژ آخر دوربین از عمق همین تصاویر برمیگشت تا نمایی از سفر به جبهه و برگشت به خانه را به ما نشان دهد.احتمالا آقای راس هم حالا روی یکی از همین ریلهای قطار یا جادهها بعد از 92 سال زندگی بهسوی سفرش میرود و ما با مرگ خاطرههای زیبا باز هم پیرتر میشویم.
مثل گشتاپو
در همینه زمینه :