رقص در غبار 1381
مجید عاصمی
«رقص در غبار» سرشار از ایدههای سینمایی جذابی است که فقط در نحوه فیلمسازی یک عاشق سینما میتوان آنها را دید. تأثیرپذیری برای تشریح این حالت، شاید واژه چندان محترمانهای نباشد، اما واقعیت این است که سازنده رقص در غبار به لحظههای پراکنده از شیوههای متنوع فیلمسازی در سینمای ایران و جهان، ادای احترامی قابل ستایش کرده است که برای بسیاری از دوستداران سینما میتواند جذابیتهای خاص خود را داشته باشد. حال اگر در این میان توانسته باشد این لحظههای احترامبرانگیز را با نخی محکمی به هم متصل کند، نشان میدهد که علاوه بر محترم شمردن فیلمسازان مورد علاقهاش، خود نیز سینما- و یا حداقل قصهگویی- را میشناسد و این برای خوشامدگویی به عنصری که البته پیش از این داشتههای نمایشی خود را در حوزههایی چون تلویزیون و فیلمنامهنویسی نمایان ساخته است، کفایت میکند. فرهادی از همان تیتراژ فیلمش، ایدههای جذاب سینمایی خویش را عیان ساخته است. ساخت تیتراژی که علاوه بر کارکرد اطلاعرسانی خود در زمینه روایی و قصهگویی- و حتی پیش بردن رویدادهای هنوز نگفته فیلم- نیز نقش داشته باشد، کار ارزشمندی است که اگر همه داشتههای رقص در غبار به همان محدود میشد بدون تردید از ارزشهای کار بهشمار میآمد... چیزی در رقص در غبار دیده میشود که آن را در مرز سپیدی و تیرگی منکوب میکند؛ چیزی که البته از جنس خود فیلم نیست و از بیرون توسط فیلمساز به آن سنجاق شده است. این عملکرد سنجاقگونه ممکن است از سوی فیلمساز- تحت عنوان تأثیر گرفتن از لحظههای جانبخش و درخشان در سینما- نوعی ارزش ارزیابی شود و توسط ژورنالیسم سیاسی نیز که فیلم فرهادی را در راستای اهداف تبلیغاتی خود میبیند، مورد تأکید قرار گیرد اما راست این است که فرهادی باید ایستادن بر زمین خود را - چه سفت و چه نرم- فراگیرد و بر این ارزشهای الحاقی ماندگار نشود. مصاحبههای مطبوعاتی فرهادی در هفتههای نخستین اکران فیلم و دل دادن او به این نکته که تحتتأثیر فیلمسازان بسیاری قرار دارد و در رقص در غبار از این تأثیرپذیریها برکنار نمانده حکایت از همان ارزشهای سنجاقی دارد که فیلم را در مرز روشن و سیاهی به لرزه درآورده است.
(دنیای تصویر شماره ۱۲۵ ، دی ۱۳۸۲)