اول شخص مفرد
پول دستی، دوستان دم دستی
سیداکبر میرجعفری|شاعر و پژوهشگر ادبیات:
شب از نیمه گذشته بود که میخواستم از خانه بیرون بزنم. زنم گفت: «کجا این وقت شب؟» گفتم: «دارم میرم با 70 هزار تومن یه رابطه دوستانه را تمومش کنم!» دوستی پیامک زده بود: «60؛ 70 تومن پول لازم دارم.» و این پیامک را بیش از 10 بار تکرار کرده بود؛ آنقدر که کلافه شده بودم. او را دورادور میشناختم. میدانستم که از این و آن پول قرض میگیرد و دیگر برنمیگرداند. چرا از بین این همه آشنا به یاد من افتاده بود، نمیدانم. من در تهران بودم و او در خراسان. شاید در شهر خودش دیگر آشنایی نمانده بود که از او قرض بگیرد و خرج اعتیادش کند. از خانه بیرون زدم و به سمت عابربانک راه افتادم. هنوز نرسیده بودم که صدای پیامک موبایلم بلند شد. همان دوست بود. نوشته بود: «حالا که داری زحمت میکشی، 100 تومن بریز»!
به خانه که برگشتم، همسرم گفت: «چه کردی؟» گفتم:«هیچی؛ مجبور شدم، با 100 تومن تمومش کنم»! بله؛ این عزیز گرفتار، نخستینبار بود که از من پول میگرفت اما از این دست دوستان کم نداشتهام؛ دوستانی که عادتشان شده با پول این و آن زندگی کنند و هیچ تعهدی در برگرداندن پول دیگران ندارند. عجیبتر اینکه: این افراد بهمراتب بهتر از امثال بنده میخورند و میپوشند!
حالا بیش از یک سال از این ماجرا گذشته است. حدسم درست بود: «آن دوست دیگر یادی از من نکرده است.» البته من آن رابطه را تمامش نکردم؛ فقط خرج آن را دادم. من هم آنقدر انصاف دارم که یاد نکردن آن دوست از بنده را به پای حیا و شرم او بگذارم؛ وگرنه این قرض کردنها و برنگرداندنها دوباره و چندباره تکرار میشد.