• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
سه شنبه 2 شهریور 1400
کد مطلب : 138595
+
-

حکیمی رفت؟ حکیمی ماند

دیدگاه
حکیمی رفت؟ حکیمی ماند


غلامرضا امامی ‌؛ پژوهشگر و مترجم

در گذر زمان، بسیار چهره‌ها که در حیاتشان مرده‌اند. هیچ حرکتی و هیچ جنبشی، هیچ صدایی و هیچ نوایی از آنان شنیده نمی‌شود. دیده بر ستم‌ها بسته‌اند و دل به دادگری نسپرده‌اند. بر دل و دیده قفل نهاده‌اند. بی‌آنکه آه ستمدیده‌ای دل‌هاشان را بلرزاند، بی‌آنکه اشک یتیمی دیدگانشان را بگریاند، بی‌آنکه خون ناحقی چهره‌شان را درهم بیفکند، بی‌آنکه سفره‌ای خالی به اندیشه‌شان وادارد. غم خویش می‌خورند و کار خویش می‌کنند، بی‌آنکه شوقی در سر داشته باشند و شوری در دل. بزرگان زر و زور و تزویر. غلامان دروغ و دغل.
به چهره‌شان بنگرید مردگانی که راه ‌می‌روند. به چهره‌های طالبان خشم و خون و خیانت بنگرید، داعیان جهل و جمود و جنایت. نه از پرواز پرنده‌ای در آسمان آبی دلشان می‌لرزد و نه از شکفتن شبنمی بر گلی به شور می‌آیند. رنگ آبی آسمان و رنگ سبز زمین با آنان بیگانه است؛ تنها خط سرخ خون بیماری‌شان را شفا می‌بخشد.
رویاروی آنان در گذر تاریخ رادمردانی هرچند اندک صف بسته‌اند که به انسان می‌اندیشند، که آزادی را باور دارند، که دادگری را پاس می‌دارند، که می‌کوشند میراث سترگ گذشتگان را به حاضران و آیندگان برسانند. همچون پلی با خشت کلمات و واژه‌های زیبا «سرود جشن‌ها» را سرمی‌دهند و «آوای روزها» را می‌سرایند. استاد و یار کهن ما که از باده عشق، به خدا خلق خدا، سرمست بود، طلایه‌دار این بزرگمردان اعصار است. در تمامی همدمی بیش از 50ساله با وی جز راست از وی نشنیدم. جز حق از وی ندیدم. مردی که می‌کوشید چهره‌ای پاک از عدالت علوی را با زبانی نو برای نسلی نو بازنماید. رادمردی که با اندیشه‌ای بلند در پی نام و نان نبود، نام به ننگ نیالود و در اندیشه بلند وی همه دادگران و آزادگان تاریخ از گذشته تا حال جای‌داشتند. شگفتا، بزرگمردا، از آن‌رو که فهمید «فیدل‌کاسترو» رهبر کوبا به نبرد با ستم پرداخته و به نان برای سفره خالی کوباییان دل بسته است، برای وی نامه‌ای نگاشت. حکیمی هرچند که عمر بلندی داشت و کتاب‌ها و یادداشت‌های فراوانی نگاشت، اما هرگز به «مصلحت» روی ‌نیاورد و حقیقت را فدای مصلحت نکرد.
استاد بی‌بدیل ما محمدرضا حکیمی همنوای بینوایان بود. وی می‌خواست که از پیرایه‌ها آیین را بپیراید و به پالایش گفته‌های پیشینیان بپردازد. وی از پیروان مکتب «تفکیک» بود و دین و آیین را بی‌هیچ پیرایه‌ای می‌پسندید و خود سال‌ها فلسفه خوانده بود و از آرای فیلسوفان اسلامی بهره‌مند شده بود، اما خوش نداشت که خودش را بین اصحاب فلسفه بگیرد. به همان سان که از پیرایه‌های فلسفی بر آیین بیزار بود، به همان اندازه جمود و تحجر و تنگ‌نظری را خوش‌نداشت. می‌توان با آرای وی - نه هر مدعای پرسخنی - بلکه فیلسوفانی صاحب‌نظر همراه و همدل نبود. اما از یاد نباید برد که وی از سویه‌های دل به آنچه می‌گفت باور داشت و تلفیق فلسفه یونانی با اسلام را برنمی‌تافت.
شبی را به‌یاد می‌آورم که چند سال پیش در محضری که به افتخار وی در سرای ندیم قدیمی گرد آمده بودیم و از حاضران حجت‌الاسلام حجتی‌کرمانی را به‌یاد دارم، ساعت‌ها درباره فلسفه اسلامی سخن گفت. همه در شگفت شدیم که چگونه به آرا و اندیشه‌های فیلسوفان اسلامی از محی‌الدین ابن‌عربی، سهروردی و ملاصدرا چیره است اما با همه سخنان آنان هماهنگ و همراه نیست. در آن محفل وقتی که از سیر تفکرات اسلامی سخن می‌گفت، این سروده زیبای نظامی را به‌یادم ‌‌آمد که خطاب به پیامبر اسلام چنین می‌گوید: بسی کمر بستند بر او برگ و ساز / گر تو ببینی نشناسیش باز.
حکیمی آیین پاک را همچون رود پرخروش می‌دانست که از 1400سال پیش در گذر زمانه روان شده، اما در طول تاریخ بر او غبارها و زباله‌ها افزوده شده و اکنون آنچه در دست ماست، نه آن است که در کتاب خدا و سیره پیشوایان آمده بود.
ازاین‌رو حکیمی همت گماشت و کتاب نفیس «الحیاه» را به‌یاری برادرانش فراهم آورد؛ گنجینه‌ای یگانه از میراث گذشتگان برای حال و آیندگان. جای حکیمی خالی است در این روزها، در این شب‌ها، در شب تاریک بیم موج و گردابی چنین هایل.
حکیمی مانده است و می‌ماند در گذر زمان و در درازنای تاریخ، پناه هر بی‌پناهی است و صدای هر بی‌صدایی و نوای دادگری و آزادگی هر انسانی در همه زمان‌ها و همه مکان‌ها.

این خبر را به اشتراک بگذارید