خائنکشی
سکانسی از «اسب کهر را بنگر» فرد زینهمان 1962
سعید مروتی ـ روزنامهنگار
رسیدهایم به اواخر فیلم؛ به سکانسی کلیدی و فرصتی که مانوئل آرتیگز (گریگوری پک) عمری منتظرش بوده است. فرصت زدن ژنرال وینولاس (آنتونی کویین) دشمن دیرین برای چریک پیر فراهم شده است. انگشتی که بر ماشه تفنگ دوربیندار میرود تا کار را تمام کند اما حضور کارلوس (ریمون پلگرن) در قابی مشترک با وینولاس، داستان را عوض میکند. بین دشمن و خائن کشتن کدامیک اولویت دارد؟ برای مانوئل آرتیگز آرمانگرا تردید فقط یک لحظه طول میکشد و بعد ماشه چکانده میشود.
معمولا از فیلم «اسب کهر را بنگر» بهعنوان فیلمی ناموفق از فرد زینهمان نام برده میشود؛ فیلمی که شهرت و اعتبار مثلا «ماجرای نیمروز» (1952) و «از اینجا تا ابدیت»(1953) را ندارد و به اندازه «مردی برای تمام فصول» (1966)، «روز شغال» (1973) و «جولیا» (1977) که معمولا از آنها بهعنوان بهترین فیلمهای زینهمان یاد میشود تحویل گرفته نشده است. اسب کهر را بنگر در زمان اکرانش فیلم ضعیفی نامیده شد؛ یک فیلم چپ ناموفق که موفق نمیشود ایدههایش را به ثمر برساند؛ فیلمی شکستخورده در گیشه و نادیده گرفته شده از سوی منتقدان و فستیوال ها. فیلم حاشیهای فرد زینهمان که قبل و بعدش فیلمهای مهم و اسکاری ساخته بود و این سیاه و سفید مهجور نادیده گرفته شده و کنار زده شد. این البته داستان اکران جهانی فیلم و بازخورد منتقدان و تماشاگران و اعضای آکادمی و محافل سیاسی و مذهبی (دست راستیها و کلیسا مخالف سرسخت فیلم بودند) به فیلم زینهمان بود. در ایران اما داستان شکل دیگری پیدا کرد. فیلم با نام «گروگان» در سینماهای تهران اکران شد و جز زینهمان کارگردان، چهره خسته اما دلپذیر گریگوری پک محبوب به دل سینماروها نشست. در طول سالیان چند نسل از منتقدان ایرانی یاد و خاطره اسب کهر را بنگر را زنده نگهداشتند؛ فیلمی که به لحاظ تماتیک ارتباطی معنادار با جهان تالیفی فرد زینهمان دارد و قهرمان فردگرا و تکافتادهاش را میتوان کنار مثلا کلانتر ویل کین در «ماجرای نیمروز» و سر توماس مور در «مردی برای تمام فصول» قرار داد.
اقتباس فرد زینهمان از رمان «کشتن یک موش در روز یکشنبه» نوشته امریک پرسبرگر (که در ایران هم بارها ترجمه و منتشر شده؛ ۱۳۴۴ با نام «گروگان» به ترجمه پ. منوچهری توسط انتشارات زوار. سال۸۰ با عنوان «آن اسب کهر را بنگر» ترجمه یدالله آقا عباسی، انتشارات جامهدران و سال 89 با عنوان کشتن یک موش در روز یکشنبه با ترجمه آرش گنجی، نشر چشمه) همه ویژگیهای مالوف و مطلوبش را به همراه دارد و نکته کلیدیاش درک دقیق زینهمان از دستمایه و تصویر ملموساش از چریکی است که به پایان آمدن دورانش را باور ندارد؛ مانوئل آرتیگزی که در همان ابتدای فیلم با روحیه سرکش و عصیانگرش آشنا میشویم؛ کهنه سربازی که پایان جنگهای داخلی اسپانیا را باور ندارد و حاضر نمیشود سلاحش را تحویل بدهد؛ چریکی که وقتی بعد از 20سال بازمی گردد تا دشمن (ژنرال وینولاس) را از پا دربیاورد، ترجیح میدهد «چونان کرگدن تنها سفر کند.»
مانوئل آرتیگز پس از 20سال به اسپانیا بازگشته تا نشان دهد همچنان به ستیز میاندیشد. آمده تا ستیز نهاییاش را به سرانجام برساند و خصم را از پا دربیاورد. با علم به اینکه دیدار با مادر میسر نیست(مادر از دنیا رفته است) و برایش تله گذاشتهاند؛ نکتهای که وینولاس هم در انتهای فیلم بهعنوان معمایی حل نشده به آن اشاره میکند و متوجه نمیشود که چریک خسته برای زدن دشمن و مرگی دلخواه به مهلکه آمده است. حالا او در پشتبام با اسلحهاش مقابل اتاق وینولاس سنگر گرفته است. و البته پیش از آن ورود کارلوس به اقامتگاه وینولاس را با چشمانی حیرتزده مشاهده کرده است. سکانس فینال فیلم، لحظهای است که مانوئل آرتیگز مصمم با اسلحهاش پنجره اتاق وینولاس را نشانه گرفته است. ترکیب نماهای درشت از چهره آرتیگز و نماهای نقطهنظر که در آن شاهد حضور وینولاس در پشت پنجره هستیم، ما را به لحظه موعود نزدیک میکند تا اینکه کارلوس وارد نقطه دید آرتیگز میشود تا لبخندی که چریک پیر بر لب دارد خیلی زود جای خود را به چهرهای خشمگین و در هم کشیده بدهد. در نمای نقطهنظری به یاد ماندنی دوربین/ اسلحه آرتیگز از دشمن عبور کرده و سمت خائن نشانه میرود. در مرام مانوئل آرتیگز خائنکشی مهمتر از زدن دشمن قدیمی است. آرتیگز ماشه را میچکاند و رفیق خیانتپیشه را راهی دیار عدممیکند. این مهمترین تصمیم او و شاخصترین لحظه فیلمی است که قهرمان خستهاش پس از زدن خائن، در درگیری با سربازان وینولاس پذیرای گلولههایی میشود که قصهاش را تمام میکند؛ قصه چریکی که در جهان اخلاقیاش خیانت دوست، نابخشودنیتر از دشمنی خصم دیرین است.