• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
چهار شنبه 19 خرداد 1400
کد مطلب : 132606
+
-

مردی از یوتوپیا

سکانسی از «مردی برای تمام فصول» فرد زینه‌مان 1966

مردی از یوتوپیا


محمدناصر احدی ـ روزنامه‌نگار

انتخاب محبوب‌ترین‌ها با معانی ضمنی‌ای همراه است که دقت در این معانی می‌تواند اعتبار چنین انتخاب‌هایی را زیر سؤال ببرد. در اینجا قصد ندارم به سؤال‌ها و تردیدهایی که انتخاب «ترین‌ها» برمی‌انگیرد بپردازم، فقط خواستم یادآوری کنم نه خواننده هوشیار چنین انتخاب‌هایی را جدی می‌گیرد و نه نویسنده دانا- در مقام انتخاب‌کننده- خیال برش می‌دارد که انتخاب او برای کسی مهم است. خواننده هوشیار به محض اینکه با چنین فهرست‌هایی مواجه می‌شود از خط‌مشی رسانه و سابقه حرفه‌ای و صلاحیت نویسندگان این فهرست‌ها سؤال می‌کند؛ از پایگاه طبقاتی و وابستگی‌های ایدئولوژیک آنها و نیز ارزش‌هایی که نمایندگی و تبلیغ‌شان می‌کنند. با اینکه نباید بازی انتخاب «ترین‌ها» را جدی گرفت، در عین حال نباید از یاد برد که هر انتخابی بازنمودی از تجربه زیسته، دانش، بینش و تمایلات ایدئولوژیک نویسنده/ انتخاب‌کننده و حتی گاه بیانگر رابطه عاطفی او با اثر- و بالطبع با آدم‌های زندگی‌اش- است. انتخاب محبوب‌ترین سکانس از فیلمی خارجی شاید چندان مهم به‌نظر نرسد، اما آگاه کردن خواننده از مؤلفه‌های نادیدنی چنین انتخاب‌هایی لازم است. بر همین اساس قصد انتخاب محبوب‌ترین سکانس از فیلمی خارجی را ندارم؛ اما در عوض، به‌نظرم نوشتن از سکانسی از فیلم «مردی برای تمام فصول» (1966) ساخته فرد زینه‌مان در این روزها بی‌ضرر است. نه سکانس و نه فیلم هیچ‌کدام به‌طور مطلق محبوبم نیستند، اما قدرت بازیگری پل اسکافیلد فقید در نقش سر تامس مور و مهارت و هنرمندی زینه‌مان در کارگردانی این فیلم مسحورکننده است.
داستان فیلم مردی برای تمام فصول درباره سر تامس مور است که حاضر نمی‌شود ازدواج دوم هنری هشتم -پادشاه انگلستان- را که مخالف قوانین مسیحیت بود تأیید کند و جان خود را بر سر دفاع از عقیده‌اش می‌گذارد. هنری هشتم که از همسر اولش پسری ندارد تا جانشین او شود، بی‌توجه به قانون کلیسا همسرش را طلاق می‌دهد و فرمانی صادر می‌کند که به موجب آن، حکم شاه بر کلیسا ارجحیت دارد و همه دولتمردان موظف‌‌اند تبعیت‌شان از این فرمان را با قسم خوردن به آن و پیمان بستن با همسر جدید شاه نشان دهند. سر تامس حاضر نمی‌شود چنین قسمی یاد کند و او را به زندان می‌افکنند. دادگاهی صوری برای محاکمه سر تامس ترتیب داده می‌شود که هیچ‌چیزش مطابق عدل و داد نیست. تامس از حرف زدن درباره ازدواج پادشاه یا علت قسم نخوردنش امتناع می‌کند و به‌عنوان قاضی‌ای مجرب یادآوری می‌کند که طبق قانون سکوت او را باید نشانه رضایت دانست. اما با شهادت ریچارد ریچ بزدل که به دروغ بر ضد ‌سرتامس گواهی می‌دهد، به مرگ محکوم می‌شود. سر تامس  هنگام مرگ اعلام می‌کند: «من، اول، به‌عنوان خادم خوب خدا و بعد خادم خوب پادشاه می‌میرم.» 
مور شخصیتی مشهور و ذی‌نفوذ در انگلستان قرن شانزدهم بود که اگر با شاه درنمی‌افتاد و سرش به دستور شاه و به‌دست جلاد از تن جدا نمی‌شد، می‌توانست سال‌های بیشتری از نعمت زندگی‌ راحت و خانواده‌ مهربان و معاشرت با دوستان دانشمندی همچون اراسموس بهره‌مند باشد؛ اما او نمی‌توانست بر واقعیت چشم بربندد و آنچه را خواست و پسند شاه بود تصدیق کند. صحنه‌ای در فیلم هست که دختر، همسر و داماد سر تامس در زندان نمور به دیدن او می‌آیند تا او را راضی به قسم خوردن کنند. سر تامس از این کار خانواده‌اش دلگیر می‌شود و از دخترش، مگ، می‌پرسد: «چطور چنین کاری کردی؟» مگ به او می‌گوید:«پدر... خدا فقط گفته‌های قلبی رو می‌شنوه، نه گفته‌های زبان رو؛ خودتون همیشه می‌گفتید.» سر تامس با صدایی آرام و مطمئن تأیید می‌کند: «بله» مگ مصمم می‌گوید: «خب زبانی قسم بخورید، قلباً که قسم نمی‌خورید.» مور پاسخ می‌دهد:«معنی قسم چیه؟ چیزی که ما به خدا می‌گیم.» و بعد از لحظه‌ای سکوت ادامه می‌دهد:«گوش کن مگ! وقتی یک مرد سوگند یاد می‌کنه وجدانش رو در دستاش گرفته، مثل آب و اگر انگشتاش رو باز بکنه، امکان نداره بتونه دوباره پیداش بکنه. بعضی‌ها قادرند چنین کاری بکنند، ولی من نفرت دارم که یکی از اونا باشم.» مگ استدلال می‌کند که پدرش به‌دلیل بد بودن سه‌چهارم جامعه به زندان افتاده است و اگر قبول کند که رنج بکشد زندگی‌اش را باخته است. سر تامس به مگ می‌گوید: «اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کردیم که پرهیزگاری و قناعت یک فضلیت محسوب می‌شد و حرص و آز، عیب، مشکلی نداشتیم ولی حالا که می‌بینیم آز، خشم، غرور و حماقت به‌مراتب بیشتر از سخاوت، تواضع، عدالت و ایمان رایجه، لازمه که استوارتر بایستیم و در این راه از هیچ‌چیزی نهراسیم مگ.» 
سر تامس مور مردی فاضل، قاضی‌ای عادل و نویسنده‌ای قادر بود که هر چند از خطا بری نبود، اما در اعتقادش راسخ بود. از او چندین اثر به‌جا مانده که مشهورترین‌شان «آرمانشهر (یوتوپیا)» است. داریوش آشوری و نادر افشارنادری این کتاب را به فارسی برگردانده‌اند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :