مرا آنطور که هستم میبینی
بهار کاشی
فَإِنَـّکَ بأَعْیُنِنَا
تو در حفاظت کامل ما قرار داری
بخشی از آیهی ۴۸ سورهی طه
ترجمهی آیتالله ناصر مکارم شیرازی
آنها چه میگویند؟ صدایی از دور به گوشم میرسد. انگار در خواب زمزمه میکنند. هرچه میگویند نامفهوم است. نه اینکه کلمهها را تشخیص ندهم، مفهوم حرفها را درک نمیکنم. انگار از دنیایی دیگر، از اتفاقاتی که هیچوقت در دنیای من نیفتادهاند، از ناشناختهها، حرف میزنند.
کلمهها با سرعت به سمت من سرازیر میشوند. آنها متعلق به من هستند. دارند دربارهی من حرف میزنند. پس چهقدر عجیب است که خودم را میان آن کلمات پیدا نمیکنم.
همیشه همینطور است. تصویری که دیگران از من دارند با خودم فاصله دارد. آنها با یک لبخند دربارهی شادیهای من قضاوت میکنند، یا یک قطره اشک حجم اندوه مرا تخمین میزنند و با رؤیاهای شبانه سقف آروزهای مرا پیشبینی میکنند. آن صداهایی که شبیه به زمزمهای در خوابند، دارند از من حرف میزنند که خودم نیست.
هیچکس جز تو مرا آنطور که حقیقتاً هستم نمیبیند. تو انگار آینه برابرم گرفته باشی، دقیق و بدون ذرهای تفاوت، مرا آنطور که هستم میبینی و اندوه ظریف انتهای قلبم را همواره حس میکنی. اندوهی که همراه با آن کلمههای نامفهوم به من میرسد و مرا طوری دیگر روایت میکند. من از اینکه از بیرون شبیه به خودم نباشم دلگیر میشوم اما تو قول دادهای همیشه مرا همانی که هستم ببینی. گفتهای از آنچه در قلب من میگذرد آگاهی، اندوهی را که مثل نسیم از حوالیام عبور میکند دیدهای و برای همین آن کلمههایی را که دربارهام میگویند مانند زمزمه به گوشم میرسانی؛ دور و ضعیف. تو اینطور از من و قلب من محافظت میکنی. راستش وقتی چنین محافظ و نگهداری دارم میتوانم بیخیال تمام آن زمزمهها شوم و کلمههاتی را که از من دورند همان دورها جا بگذارم و پشت به آنها به سمت تو حرکت کنم و به خودم نزدیکتر شوم.