• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
چهار شنبه 17 دی 1399
کد مطلب : 121102
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/kRK0X
+
-

چشمان آیت‌الله شهر را می‌نگرد

مروری بر هدایای دوران ریاست‌جمهوری علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی در موزه ریاست‌جمهوری رفسنجان

چشمان آیت‌الله شهر را می‌نگرد

گزارش و عکس: مسعود نورالدینی شاه‌آبادی
روزنامه‌نگار


پیاده‌روهای میان پارک خلوت هستند، چند جوان با چهره‌های آراسته و دهه‌هشتادی مشغول گپ‌زدن و راه‌رفتن‌اند، بی‌هیچ اعتنایی از پایین ساختمانی می‌گذرند که تمام پیاده‌روهایش با شیب ملایم به آنجا ختم می‌شوند؛ داخل اتاقکی شیشه‌ای اتومبیل بنزی سرمه‌ای (همان بنز معروف) بی‌سوار و منتظر، غرق در خاطرات، خستگی روزهای سازندگی را از تن به در می‌کند... .

اینجا صدای اتومبیل‌ها کمتر به گوش می‌رسد. درختان و درختچه‌ها تمام سعی‌شان را کرده‌اند تا یادمان هاشمی‌رفسنجانی در آرامش باشد اما این آرامش آنقدر زیاد بوده که گویی به خواب رفته‌است و حتی در خواب هم فراموش کرده که روزگاری ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام گفته بود: «مرکز اسناد و موزه یادمان ریاست‌جمهوری در رفسنجان باید یک جایزه جهانی با عنوان «ظلم‌ستیزی، ستم‌ستیزی و استکبارستیزی» طرح کند»، گویا زمان و زمانه هم از یاد برده‌است.
اینجا همه‌‌چیز هست، همه‌‌چیزهایی که یک مجموعه فرهنگی فاخر را تعریف می‌کنند؛ باغی بزرگ، مرکز خریدی وسیع و امروزی، هوایی مطبوع، چشم‌اندازی دلنشین، رستوران و مجموعه‌ای ورزشی که هادی میرمیران، معمار و یکی از چهره‌های ماندگار ایران، ابتدا آن را برای مرکز اسناد و موزه ریاست‌جمهوری طراحی کرد اما بعدها آن طرح بدیع اولیه که از یخدان عباس‌آباد رفسنجان الگو گرفته بود به‌عنوان استخر و مجموعه ورزشی مورد‌استفاده قرار‌گرفت و ساختمان کنونی موزه را شهوند یوسفی (شرکت آرشیکام) طراحی کرد؛ شرکتی که در کشورهای حاشیه خلیج‌فارس پروژه‌های بسیاری انجام داده است. بنای موزه مکعبی بزرگ بر بلندای سکویی با سنگ قرمز است، در ورودی آن سردیس برنزی هدیه شهرداری تهران قرار گرفته است، چشمان آیت‌الله شهر را می‌نگرد؛ ورودی ساختمان وظیفه تقسیم فضا را دارد که راهی به سمت گالری‌های موزه از طریق پله‌های مدور دارد و راهی به حیاط مرکزی و از آنجا به رستوران، کتابخانه و سالن همایش دارد؛ در ضلع مقابل ورودی دیگری است که راهی به طبقه پایین دارد؛ آنجا که گودال باغچه با حوض فیروزه‌ای و گنبدی با طرح شمسه که آسمان را دریغ نکرده، حسی ناب و آشنا در اختیار بازدید‌کنندگان می‌گذارد. آن حس بازی نور و سایه است. آن حس هوای مرطوبی است که در زمستان سرد و خشک رفسنجان باید به ریه‌هایتان هدیه دهید.
بخشی از این ساختمان در اختیار دانشگاه ولی‌عصر (عج) است و فعلا بی‌استفاده مانده، هرچند 3-2سالی به‌عنوان دانشکده نرجس(س) مورد‌استفاده قرار‌گرفت اما هوای این روزهایش آرامش غریبانه‌ای دارد؛ آرامشی که ادامه‌اش پای هیچ کدام از آن جوانان آراسته و دهه‌هشتادی را به اینجا باز نخواهد‌کرد. در سال 1386آقای رفسنجانی در بازدید از همین مرکز بیان کرده بود: «روزهای پس از جنگ تحمیلی شهرهای ما راکد و رو به فرسودگی بودند و ما با ساخت چنین مجموعه‌هایی با مختصات بومی هر منطقه روح نشاط را به شهرها بازگرداندیم.» صحبت‌های ایشان ادله به‌وجود‌آمدن این مجموعه است ولی نحوه‌ مدیریت این مرکز و از همه مهم‌تر مشاع بودن آن این فرصت را از شهر و شهروندان گرفته است؛ فرصتی که شاید خیلی از شهرها از داشتن آن محروم هستند.
ایستادن در پله‌ها شاید مرسوم نباشد اما دیوارهای پله‌های مدوری که به سمت گالری‌های موزه می‌روند تعدادی از هدایای مردمی به رئیس‌جمهور سال‌های سازندگی را در خود جای داده‌اند و این، میل گریز را از پاها می‌گیرد، به‌ویژه تماشای گلدانی که هدیه مردم همدان است؛ بالای پله‌ها، طبقه سوم ساختمانی که فضاهای مسقف آن، بین حجم‌‌های مکعب و کره ساماندهی شده‌است. زمانی که در گالری‌های هشتگانه موزه چشم و دل به روایت‌ها سپرده‌ای ناگهان به‌خودت می‌آیی و می‌بینی به نقطه آغاز رسیده‌ای؛ روایت‌هایی که از دوران کهن شروع و تا آخرین روزهای زندگی سردار سازندگی ادامه دارد. غرفه اول روایت خطوط جغرافیایی ایران از هزاره سوم پیش از میلاد تا همین روزها را با تصاویری بزرگ و پیوسته بر دیوار بازگو می‌کنند و جلوی آنها هم هدایایی به نمایش درآمده‌اند، به‌عنوان مثال می‌توان به ماکتی از مسجد‌الاقصی هدیه ولیعهد عربستان اشاره کرد. غرفه دوم روایت تاریخ معاصر ایران است. تصاویر روی دیوار روایتی هستند از مشروطه، کودتا، انقلاب تا امیرکبیر، مصدق، رهبر انقلاب و آقای رفسنجانی در سنین مختلف، هرکدام به نوبه‌خود جالب هستند و ردیف جلوی این قصه‌ها و در میان تمام این اشیاء رادیویی قدیمی جلب‌توجه می‌کند که سال1342 از دستان امام (ره) به آیت‌الله هاشمی هدیه می‌شود تا اخبار کاپیتولاسیون را پیگیری کنند و روبه‌روی آن مبلی قهوه‌ای بر زمین تکیه زده است که از دوران تجدد به امروز رسیده؛ روزگاری که مسئولیتی رسمی در کار نبود و آنچه بود مسئولیت‌های قلبی بود که تا روز آخر هم باقی‌ماند.
انقلاب می‌رسد و مسئولیت‌ها سنگین می‌شود و شانه‌ها نیز ستبر؛ شانه‌هایی که بار جنگ، مجلس، دولت و از همه مهم‌تر زنده‌نگه‌داشتن امید در روزهایی که ترس و دلهره امان مردم را گرفته‌بود، بار سنگینی تحمل می‌کرد، غم رفتن امام (ره) هم این بار را سنگین‌تر کرد؛ روایت‌های غرفه‌ بعد از دل همین اتفاقات است که روزهای پر‌افت و خیزی را روایت می‌کند. هدایای این غرفه شامل احکام تنفیذ، اعتبار‌نامه‌ها و بسیاری از نامه‌های مهم و حتی محرمانه هستند؛ در ادامه به غرفه بعد می‌رویم؛ قسمتی که لازمه امید و خودباوری است. قصه این غرفه داستان سازندگی و نقطه شکوفایی و خودکفایی یک کشور و یک ملت است. تصاویر راوی بالندگی ایران جوانند و اشیایی که حالا خیلی‌هایشان به جا آوردن رسم دوستی و یادگاری نیست بلکه ثبت تاریخ سربلندی یک ملت است ازجمله باید به نخستین موتور هوایی ساخت ایران یا ماکت نخستین واگن قطار ساخت ایران و یا ماکت نخستین ناو ایرانی روایت دوران سازندگی را بازگو می‌کند.
«موزه ریاست‌جمهوری در رفسنجان جسورانه‌ترین بنای تاریخی و فرهنگی در ایران به شمار می‌رود. » این جمله را آقای عباس بشیری در مقام مشاور رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام گفته بود. ایشان خوب می‌دانست که رفسنجان شهر قهرمانان است؛ قهرمانانی که در والفجر 8 لقب فاتحان اروند را نصیب خود کردند. غرفه بعد روایت جوانان شهر است؛ جوانان بی‌ادعا، آنان که از ابتدایی‌ترین روزها تا آخرین روز برای مام میهن جانانه دفاع کردند، آری غرفه پنجم قصه مردانگی 900 شهید است. غرفه ششم روایت رفسنجان، زادگاه آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی و قصه هزار و یک‌شب پرستاره مردمان سختکوش و قناعت‌کار حاشیه کویر را بازگو می‌کند؛ زنان و مردانی که ثمره تلاش بی‌وقفه آنان پرورش فرزندانی برومند برای آبادانی ایران بوده اما از رفسنجان که بگذرید به رفسنجانی‌ها می‌رسید یعنی غرفه‌ای که راوی دوران مختلف زندگی شخصی و خانوادگی آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی است و هدایا و اشیایی متعلق به خانواده‌شان به نمایش گذاشته‌شده‌اند؛ به غرفه آخر که رسیدید نفسی عمیق بکشید، اینجا بوی رفتن می‌دهد، روایت تصاویر قصه‌ای مختصر از ملاقات ایشان در مسئولیت‌ها و دوران خدمتشان است و کنار هدایا بخشی از وسایل شخصی ازجمله تعدادی از عباهایشان به چشم می‌خورد؛ از در آخر که خارج می‌شویم به نقطه آغاز بازمی‌گردیم و از آن‌سوی پله‌های مدور به پایین می‌رسیم و به همان مجسمه برنزی‌ای که به شهر چشم دوخته است.

انقلاب می‌رسد و مسئولیت‌ها سنگین می‌شود و شانه‌ها نیز ستبر؛ شانه‌هایی که بار جنگ، مجلس، دولت و از همه مهم‌تر زنده‌نگه‌داشتن امید در روزهایی که ترس و دلهره امان مردم را گرفته‌بود، بار سنگینی تحمل می‌کرد، غم رفتن امام (ره) هم این بار را سنگین‌تر کرد
 

این خبر را به اشتراک بگذارید