• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 18 آذر 1399
کد مطلب : 118093
+
-

جنگ بزرگ برای صلح عادلانه

روزنه‎‌‎ای برای حمله باقی نمانده بود

دفاع‌مقدس
جنگ بزرگ برای صلح عادلانه


  سعید زاهدی
 
فرماندهان ایرانی جنگ، از حوادث جنگ آموختند که اگر حمله نکنند باید دفاع کنند، اما سال63 دیگر هیچ روزنه‎‌‎ای برای حمله باقی نمانده بود. در جنوب، مسیر حمله از شلمچه و زمین‎‌‎های اطرافش به سمت بصره بود. در عملیات رمضان معلوم شد مثلثی‎‌‎هایی آنجا هست که نمی‎‌‎شود از آنها گذشت. کمی بالاتر، مسیر هور سخت بود، اما در خیبر امتحانش را پس داد و پس از آن عراقی‎‌‎ها کاملا نسبت به هور هوشیار بودند و نمی‎‌‎شد از آن گذشت. باز بالاتر، رمل‎‌‎های فکه بود که هرچند گذشتن از آن سخت می‎‌‎نمود، اما در والفجر مقدماتی و والفجر یک مورد امتحان قرار گرفت و حالا عراقی‎‌‎ها نسبت به آن هم کاملا هوشیار بودند.
از فکه بالاتر هم، جبهه‎‌‎ غرب محسوب می‌شد که فرماندهان ارشد جنگ معتقد بودند ارزش جنگ بزرگ را ندارد. از سال61 به بعد، مهم‎‌‎ترین استراتژی ایران در جنگ، نبرد بزرگ برای گرفتن امتیاز بزرگ جهت نشستن پای قرارداد صلح عادلانه بود. برای نبرد بزرگ باید به پیروزی استراتژیک می‎‌‎رسیدیم، یعنی باید شهری مهم را تصرف یا تهدید می‎‌‎کردیم؛ شهری مثل بصره یا بغداد. و همین مسئله محل اختلاف فرماندهان بود که آیا از غرب می‎‌‎شود به بغداد رسید یا نه؟ با چنین رویکردی اگر گاهی در غرب عملیاتی صورت می‌گرفت، بیشتر برای این بود که تمرکز عراق به‌هم بخورد تا آنها به ما حمله نکنند. با همین مبنا 25مهر63 فرماندهان، عملیاتی را در محور ایلام به میمک با نام عملیات عاشورا تدارک دیدند. گروهی از نیروها به اهداف مورد نظر رسیدند و گروهی محاصره شدند. پس از 2روز در‎‌‎گیری، بالاخره فرماندهی توانست گروهی را برای نجات جان آنها بفرستد که به نتیجه نرسیدند. روزهای سختی در قرارگاه بود. نمی‌توانستند برای نیروهای خودی جامانده در محاصره کاری کنند. درنهایت، صبح اول آبان و پس از 6روز محاصره و تشنگی و گرسنگی، گروهی هشت‌نفره از آنها تصمیم گرفتند محاصره را بشکنند. پس از مدتی تبادل آتش، هر هشت‌نفر زخمی و دستگیر شدند. اسیران را با طناب به قاطر بستند و روی زمین ‎‌‎کشیدند. بعد همه را با دست بسته روی زمین نشاندند و تیرباران‌ کردند. افسر بعثی شروع کرد به تیر خلاص زدن. 6نفر به شهادت رسیدند. مجید امیدی هفتمین نفر بود. یک تیر به شکمش خورده بود و تیر خلاص به دستش اصابت کرد. هشتمین نفر میرمعینی بود که قبل از تیر خلاص، فرمانده مقر عراقی از راه رسید و با دیدن آن وضع فجیع، یک سیلی نثار افسر بعثی کرد. امیدی و میرمعینی را برای اسارت سوار ماشین کردند. وسط راه مجید امیدی به شهادت رسید و عراقی‌ها پیکرش را وسط بیابان از ماشین بیرون انداختند. میرمعینی سال‎‌‎ها بعد که از اسارت آزاد شد، این خاطرات را بازگو کرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید